زماني براي استراحت هنرپيشه‌ها؛ بالاخره ارزشي‌ها هم آفيش شدند!

«به شدت توجه كنيد كه چهره‌پردازى‌هاى منفى و ناصالح در صدا و سيما انجام نگيرد. من گاهى ديده‌ام انسانهايى كه هيچ ارزش علمى و هنرى ندارند، در صدا و سيما با پول مردم چهره‌پردازى مى‌شوند؛ چرا؟ البته من نمى‌خواهم خيلى مطلب را باز كنم؛ اما مى‌بينم كسى‌كه در رشته‌ى خودش اين‌قدر ارزشمند نيست و انسان متوسطى است، او را مى‌آورند و يكى دو ساعت از وقت تلويزيون را به زندگى او، به خانواده‌ى او و به گذشته‌ى سرتاپا كم‌ارزش او مصروف مى‌كنند؛ چرا؟ به‌نظر من علاوه بر اين‌كه اين «چرا» وجود دارد، «منفى» هم هست. اين كار، الگوسازى است؛ ما چه كسى را مى‌خواهيم الگوى جوانها قرار دهيم؟ اين‌طور آدمهايى را؟!» (مقام معظم رهبري 83/9/11 ديدار با مسئولان سازمان صداوسيما)
رسانه‌ی ملی مدتی است که روزهای سختی را می‌گذراند؛ از اعتراضات فراوانی که به «یک خانواده‌ی محترم» شد و حتی پای رئیس صداوسیما را به کمیسیون سوت وکور فرهنگی مجلس کشاند، تا اعتراضات فراوان به «راستش را بگو» و حتی مشکلات مالی که این روزها دامن‌گیر تمام نهادهای فرهنگی کشور است، همه و همه باعث شده تا «بزرگترین دانشگاه عمومی کشور» چندان سرحال به نظر نرسد. اما در همین روزهای سخت رسانه‌ی ملی هم، می‌توان برنامه‌هایی را یافت که نکات مثبت آنها، در میان جنجال‌های رسانه‌ای و خیل نقاط ضعف، دیده نمی‌شوند. جنگ شبانه‌ی «زنده‌باد زندگی» یكی از همین برنامه‌هاست.
 
 
مدت‌هاست كه جنگ‌ها و برنامه‌های گفتگومحور صداوسیما، برای جذب مخاطب بیشتر تنها به دعوت از چهره‌های مشهوری از اهالی سینما و ورزش روی آورده‌اند و بازیگران به مهم‌ترین برگ برنده‌های برنامه‌های تلویزیونی –حتی برنامه‌های مذهبی ماه مبارک رمضان و ماه محرم- تبدیل شده‌اند. تا جايي كه يك زوج بازيگر به عنوان مهمان يكي از برنامه‌هاي تلويزيون، با صراحت از اينكه در سن شصت سالگي هنوز فكر مي‌كنند موقعيت بچه‌دار شدن را ندارند، سخن مي‌رانند! آن هم درست در روزهايي كه بيش از هرزمان ديگري «سبك زندگي» اسلامي مورد هجمه قرار گرفته است. اما در همين سيماي جمهوري اسلامي،‌ بارقه‌هاي اميدي هم وجود دارد.
 
دست‌اندرکاران جنگ شبانه‌ی «زنده‌باد زندگی» با تهيه‌كنندگي و اجرای «محمد جعفر خسروی» و با یک تیتراژ متفاوت در شبکه‌ی دو سیما، موفق شده‌اند بدون دعوت از چهره‌هاي هميشه حاضر در تلويزيون و بیشتر با دعوت خانوادگي از چهره‌های ارزشي و گمنام، یک برنامه‌ی سالم و نسبتاً مخاطب‌پسند را روانه‌ی آنتن کنند.
 
همين عدم حضور مداوم چهره‌هاي مشهور هنري و ورزشي در «زنده باد زندگي»، باعث شده است تا بعد از مدت‌ها، نوبت به خانواده‌‌هاي «رضا برجي» -مستندساز- «سيد ناصر حسيني‌پور» -نويسنده‌ي كتاب «پايي كه جا ماند»-، «سيد ابوالفضل كاظمي» –راوي كتاب پرفروش «كوچه نقاش‌ها»- و ديگر چهره‏هاي ارزشي برسد؛ گرچه همين افراد نيز، خود از مشهورترين مهمانان اين برنامه هستند و عموم مدعوين در برنامه، حتي به اندازه‌ي اين افراد نيز شناخته شده نيستند.
 
يك خانواده‌ي شهيد موفق، خانواده‌ي قرباني يكي از جنايت‌هاي وحشيانه‌ي منافقين و يك دانشجوي جامعه‌شناسي منتقد وضعيت اخلاقي سينما، برخي از اين مهمانان گم‌نام اما مملو از حرف‌هاي جديد و شنيدني اين برنامه هستند كه معمولاً در صداوسيماي جمهوري اسلامي، آنتن‌ به آنها نمي‌رسد.
 
البته مهم‌ترين برگ برنده‌ي «زنده باد زندگي» نه صرفاً داشتن رنگ و بوي مذهبي، انقلابي و خانوادگي توأمان، كه حفظ جذابيت در كنار اين موارد است. «زنده باد زندگي» برنامه‌ي جذابي است؛ هر چند مهمانان برنامه چشم آبي و موبور نيستند، اما هر كدام حرف‌ها و روايت‌هاي جذابي از زندگي دارند كه برنامه را تماشايي مي‌كند. در اين ميان، اجراي قوي «خسروي» و نيز استفاده از كارشناسان قوي در حوزه‌هاي فرهنگي، از ديگر نقاط قوت اين برنامه است.
 
در كنار دعوت خانوادگي از چهره‌هاي ارزشي، معرفي كتاب و نيز استفاده از احاديث و پيام‌هاي مذهبي در زيرنويس برنامه، از ديگر ابتكارات ساده‌ي اين برنامه‌ي شبانه است. مواردي كه به نظر بسيار ساده و سردستي به نظر مي‌رسند، اما در عمل، حضور همين موارد ساده در يك برنامه‌ي تلويزيوني، به يك آرزو تبديل شده است.
 
از سوي ديگر، برنامه «زنده باد زندگی» كه یکشنبه تا چهارشنبه‌ي هر هفته ساعت 23 و 30 دقيقه از از شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود، هر روز با محوريت خاصي روي آنتن مي‌رود. به طور مثال، يكشنبه شب‌ها محوريت برنامه، به بررسي فیلم‌های سینمایی در حوزه‌ي مسائل خانوادگی اختصاص دارد. دوشنبه شب‌ها معرفي کتاب و جايگاه مطالعه در كشورمان محور برنامه است و سه‌شنبه‌ها، با حضور «فاضل نظري» به بحث «عشق‌ورزی و آداب عاشقانه زندگی کردن در ادبيات فارسي» پرداخته مي‌شود. چهارشنبه‌ها نيز، دكتر «صدر الدين شريعتي» به مباحث خانواده و رازهاي بقاي زندگي مي‌پردازد.
 
به هر حال، در روزهايي كه همه مشغول شعار دادن در مورد «سبك زندگي» هستند، به نظر مي‌رسد برنامه‌ي «زنده باد زندگي» با شعار «افتخار ايراني، خانواده‌ي ايراني» به صورت عملي و هر چند با ضعف‌هاي فراوان، مشغول ترويج نوع سالمي از سبك زندگي ايراني اسلامي است كه اين در جاي خود و در برهوت برنامه‌هاي اين چنيني، حقيقتاً جاي تقدير دارد.

سرك كشيدن به شب‌هاي جنگ با اسرائيل در «ريسماني از جنس دل» +يكي از داستان‌هاي كتاب

رجانيوز، گروه فرهنگي: چشمانتان را ببنديد و تصور كنيد خبري از «دا»، «كوچه نقاش‌ها»، «سلام بر ابراهيم» و «خاك‌هاي نرم كوشك» نباشد؛ حتي بياييد برگرديم به كمي عقب‌تر و روزهايي را تصور كنيم كه «فرمانده من» و كتاب‌هايي از اين دست هم اصلا نوشته نمي‌شدند. اگر اينطور بود الان دانسته‌هاي ما از سنگرهاي دفاع نقدس و رزمندگان درون آنها چقدر بود؟ و مهمتر اينكه اين دانسته‌ها چقدر با واقعيت آن هشت سال همخواني داشت؟

تك تك صدها جلد كتابي كه درباره دفاع مقدس نوشته شده‌اند سندهايي هستند كه براي هميشه تاريخ از حقيقت آن روزها دفاع خواهند كرد. حتي اگر كتابي هم واقعيت‌ها را قلب كرده باشد باز هم سند است، سندي كه ثابت مي‌كند چه افرادي سعي داشتند چهره دروغيني از مقاومت مخلصانه مردم ايران بسازند. ادبيات مقاومت ايران از اين موهبت خاطره‌نگاري و داستان نويسي برخوردار است.

تاثير گذاري اين كتابها تا آنجا بود كه رزمندگان لبناني بنابر نقل حاج حسين يكتا در گرداب مشكلات «خاكهاي نرم كوشك» را مي‌خواندند و جوانان كشميري به كتاب خاطرات شهيد عباس بابايي عشق بازي مي‌كردند.

اما حالا خود رزمندگان لبناني كه از تجربه سال‌ها مقاومت برابر رژيم صهيونيستي بهره‌مندند چند سالي است كه بصورت جدي در وادي ادبيات مقاومت قدم گذاشته‌اند. انتشارات «رسالات» لبنان يكي از موسساتي است كه در اين زمينه فعاليت مي‌كند و تاكنون چندين جلد داستان مقاومت لبنان را منتشر كرده است. كتاب «ريسماني از جنس دل» ترجمه يكي از آن كتاب‌هاست.

اين كتاب را انتشارات «پرستا» به فارسي ترجمه كرده است و بعنوان اولين جلد از مجموعه كتاب‌هاي «قلم رصاص» روانه بازار كرده است. قرار است هفت جلد ديگر از اين مجموعه به بازار بيايد كه دو جلد از اين مجموعه در قالب داستان بلند و بقيه در قالب داستان کوتاه هستند.

اين مجموعه ابتدا به زبان عربي در ايران منتشر شد و توانست جايزه خارجي کتاب سال جمهوري اسلامي ايران را كسب كند. بعد از اين بود كه انتشارات پرستا در نمايشگاه كتاب سال 90 با نماينده انتشارات رسالات مذاكره كرد و از همانجا روند ترجمه كتاب‌ها شروع شد. حضور «محمدرضا سرشار» بعنوان سرويراستار بالاي سر مجموعه مي‌تواند اين قوت قلب را به خوانندگان بدهد كه اين كتاب‌ها نثري روان و خوشخوان خواهند داشت.

اما اولين جلد از اين مجموعه  را كه با عنوان «ريسماني از جنس دل» منتشر شده «عبدالقدوس امين» نوشته است. كتاب در قطع جيبي است و 200 صفحه دارد و در خود يازده داستان كوتاه را جاي داده است. خواندن اين داستان‌ها براي ما كه هميشه مبارزات حزب الله را از قاب تلويزيون و گزارشات نشريات ديده و خوانده‌ايم حتما تجربه جديد و دلپذيري خواهد بود، مخصوصا كه نويسنده از چارچوب خاطره‌نگاري هم فراتر رفته و به وادي داستان پا گذاشته است.

انتشار اين كتاب و در ادامه ساير كتاب‌هاي اين مجموعه مي‌تواند آغازگر تعاملي باشد كه اگر بين نويسندگان ايراني و لبناني برقرار شود، براي هر دو طرف بركت خواهد داشت. چنانكه آقايان عبدالقدوس الامين و سديف حماده به نمايشگاه بين‌المللي کتاب تهران در سال 1391 آمدند و با حضور محمدرضا سرشار، درباره اين مجموعه و ترجمه فارسي آن سخن گفتند.

انتشارات پرستا خود نيز جلودار اين تعامل شده است و بغير از ترجمه كتاب در نظر دارد تا با ايجاد امکان بهره‌مندي نويسندگان لبناني از توان نويسندگان و منتقدان فارسي‌زبان براي نقد علمي اين داستانها و همچنين با برگزاري چند دوره فشرده آموزش داستان نويسي در لبنان فرصت ارتقاي توانمنديهاي داستان‌نويسي برادران و خواهران لبناني مهيا گردد.

تجربه اولين برخورد با ادبيات مقاومت لبنان را از دست ندهيد!

در ادامه يكي از داستان‌هاي «ريسماني از جنس دل» مي‌آيد:

 

 

هيولا و خانه‌های روستايم

دشمن اصرار داشت که کشته‌های خود را عقب بکشد و باقی ماندة سربازان وحشت‌زده‌اش را نجات دهد. به همين سبب، راهی جز ورود به روستا، پیش رو نداشت. من آنجا بودم،. در آغوش صخره‌ها. با گروهی از جوانمردان. هر چند گرسنگی، گوشت آنان را آب کرده بود، اما چشمهایشان پر از اراده‌ای سخت بود. و انتظار، شرارة چشمانشان را شدت می‌بخشید. چشمهایی که بی صبرانه منتظر اقدام دشمن بودند.

گروهی که به اطراف شهرك «عیتا الشعب » آمد و آن را محاصره کرد، جرئت مردانی را که بین خانه‌های ویران شده، پراکنده بودند، به یاد مي‌آورد. این گروه با اصرار، منتظر پاسخی برای ندای پی در پی خود بود. دشمن خواهان فرار بود. اما فرار هم نیازمند شجاعتی بود که در او وجود نداشت.

با این گروه کوچک، در محلی که بر ورودی روستای صعب العبور مشرف بود، مستقر شديم. موشکها آمادة شکار هر نوع خودروِ جنگی بودند که جرئت می‌کرد به طرف روستای عیتا، که نظامیان در آن قرار داشتند، پیشروی کند.

انتظار، زیاد طول نکشید. چيزي نگذشت كه، چهرة زشت یک بولدوزر بزرگ، مثل یک هیولا نمایان شد.

به تیرانداز و همراه او نگاهی انداختم، تا به آنان مژده بدهم. دیدم که با شادی بسیار، به طرف مأموریت خود می‌شتابند.

همه چیز آماده بود. ماشة مخصوص شلیک، انتظار می‌کشید؛ و چشمها، مثل عقاب، مراقب بودند.

چند دقیقه بعد، بولدوزر به محل مناسبی که در معرض شلیک آتش بود، می‌رسید...

ناگهان، بارانی از بمبهای گاز سمی، همة منطقه را پوشاند. و یکی از آنها، در محلی که تیرانداز و همراهش بودند، فرود آمد. به سمت آن دو رفتم. آنها به سختی نفس می‌کشیدند. پیش از آنکه کاملاً از هوش بروند، مهمات را از كوله‌پشتي‌شان خارج کردم.

با استفاده از اطلاعاتی که داشتم، با پارچه‌های خیس، به آنها کمک کردم تا اینکه به هوش آمدند.

مسئول منطقه، با بي‌سيم، به يكي از ان دو نفر تذکر مي‌داد که لازم است بولدوزر را هدف قرار دهند. تیرانداز، که به سختی چشمانش را باز می‌کرد، گفت: «نمی... توانم...»

صدا، با حرارت و اصرار می‌گفت: «بولدوزر نزدیک روستاست. باید آن را از کار انداخت!»

کمی بعد، دوباره صدا شنیده شد:

ـ بولدوزر داخل روستاست...

نتوانستم چهره این هیولا را، وقتی خانه‌های روستا را خراب می‌کرد، تحمل کنم. وقتی به خودم آمدم، صدای فریادم بلند بود:

ـ من بولدوزر را مي‌زنم.

ـ می‌توانی موشک و موشک انداز را به کار بيندازی؟

من، که تصمیم خودم را گرفته بودم، با اصرار گفتم: «یاد می‌گیرم.»

و با صدايي ضعیف و بریده، آنچه را که ممکن بود به من یاد داد. و من، که انگار بهترین شاگرد دنیا بودم، با دقت گوش می‌دادم.

همان طور که موشک انداز را در دست داشتم، به همراه دستیاری که موشکها را حمل می‌کرد، به راه افتادیم تا به بولدوزر برسیم.

هواپیماهای شناسایی بالای سر ما به پرواز درآمده بودند. ما هم، گاهی پنهان می‌شدیم و گاهی می‌دویدیم. تا اینکه به گروهی که نظامیان را در محاصره گرفته بودند و با آنها درگیر شده بودند، رسیدیم. یکی از مبارزان، ما را دید؛ و با دیدن مهماتی که با خود داشتیم، به هدف ما پی برد.

ـ بولدوزر از راه دیگری مي‌آید تا نظامیان را نجات دهد.

ـ و ما ...؟

ـ توصیه می‌کنم در «میدان گاراژ»، در کمین آن باشید.

به جایی که اشاره کرد، نگاه کردیم؛ و محلی را که در دید هواپیماهای شناسایی قرار داشت، دیدیم.

ديدن چهرة هیولا که خانه‌های روستا را ویران مي‌کرد، آتش خشمم را شعله‌ور كرد. به دوستم نگاه کردم. جوابْ در چشمانش پیدا بود. از میان خانه‌های ویران و راههایی که بر اثر بمباران از بین رفته بودند، حرکت کردیم. گاه در سایة دیوارها قرار می‌گرفتیم و گاه می‌دویدیم. تا اینکه به منطقة فعاليت بولدوزر رسیدیم. غرش وحشتناک و گوشخراشش کم کم به ما نزدیک می‌شد. در کمین آن ایستادم، تا در تیررس قرار گیرد. ناگهان صدای آن دور شد. یک مبارز از کمینگاه خود فریاد زد: «به طرف دیگر رفت.»

به سرعت جای خود را ترک کردم. اصرار داشتم که از دستم در نرود!

نه خستگی و نه وجود هواپیماهای شناسایی، دلیلی برای ماندن ما نبود.

مسیرمان را ادامه دادیم. تا اینکه بولدوزر را در مقابل خود دیدم. موشک انداز را به سرعت بر دوش گرفتم و سعی کردم آنچه را که یاد گرفته‌بودم در ذهنم مرور کنم. انگار که زمان متوقف شده بود و در انتظار من، لحظه شماری مي‌کرد. در ذهنم چیزی جز چهرة تیرانداز مجروح را نمي‌دیدم و صدایی جز صدای او را نمي‌شنیدم. بعد، با تمام توانی که در حنجره‌ام داشتم و مانند اینکه همة دنیا صدای مرا می‌شنود، فریاد زدم: «یا زهرا!»

و موشک را شلیک کردم...

بولدوزر را به طور مستقیم هدف قرار دادم. آتش در قسمت پشتی آن شعله ور شد. افسار را به دست کودک درونم سپردم و فریاد برآوردم: «زدم...! زدم!»

صدای بولدوزر که عقب می‌نشست، به گوش می‌رسید. کمی بعد، صدای آهنهایی که با یکدیگر برخورد می‌کردند، به آن اضافه شد، و زشتی صدایش را بیشتر کرد.

این صحنه، چقدر شگفت انگیز بود! صحنه‌ای که همچنان بر دیوارة ذهنم نقش بسته است! چهرة آن هیولا، که لاشة خود را به دنبال می‌کشید، در حالی که، پشت آن به رقص درآمده بود و از بالای آن، آتش زبانه مي‌کشید؛ و دمی دراز از دود را پشت سر خود رسم مي‌کرد.

نفس راحتی کشیدم و روی خاک نشستم. یکمرتبه، انگار که جای خود را برای اولین بار می‌بینم، میوه‌هايي را که شاخه‌های متصل به آنْ نزدیک به من بود، بالای سرم دیدم، و غرق تعجب شدم. مثل اینکه آسمان، میوه‌هايي را در جایی غیر از محل اصلی آن، به سوی من دراز کرده بود. جوانمردان مبارز را به خاطر آوردم. گفتم: «این میوه‌ها، در خنثي‌كردن اثر سمها، به آنها کمک مي‌کند.»

به همراه دو دوستم، آن مقدار از میوه‌ها را که مي‌توانستیم، برای آنها بردیم.

ـ بخورید... اینها میوه‌های بهشتی اند!

وقتی «حاكميت» مخالف «جنبش ضددروغگويي» است و شهید با «لباس فرم منافقین» در بهشت می‏گردد!

در هفته‌های گذشته و در روزهای پخش «راستش را بگو»، آنقدر حاشیه‌های دیگر سینما و تلویزیون بالا گرفت که فرصت و مجالی برای بررسی دقیق این سریال بدست نیامد، جز ارائه‌ی دو-سه مطلب کوتاه درباب ظاهر اخلاقی سریال و عرفان کاذب و صوفی‌منشانه‌ای که به جای شریعت اصیل اسلامی به مخاطب غالب می‌کرد. 
به گزارش رجانيوز، در روزهای گذشته اما انتشار مطلب کوتاه «وحید یامین‌پور» درباره‌ی المان‌ها و مفاهیم سیاسی سریال و اينكه اين سريال «مانيفست اجتماعي جنبش سبز است» و واکنش سریع سازندگان اثر به این نقد و دعوت «یامین‌پور» به مناظره‌‌ی زنده تلویزیونی، فرصت و بهانه‌ی خوبی را پدید آورده است تا درباره‌ی نشانه‌ها و مفاهیم سیاسی «راستش را بگو» هم کمی بحث کنیم و به این سریال از این زاویه‌ی مغفول نیز نگاهی داشته باشیم. هر چند براي اين سريال مي توان لايه هاي اجتماعي و معرفتي خاص خود را نيز در نظر گرفت. هرچند بعد از پایان نمایش سریال خیلی وجهی نداشته باشد و بی‌موقع به حساب بیاید اما قطعا هنوز می‌تواند تصویر خوبی از مدیریت فیلم و سریال شبکه‌ی یک و گروه سازنده‌ی اثر به دست دهد تا شاید در آینده شاهد تکرار چنین اثری نباشیم.
 
ادامه نوشته

اجراي تئاتري سراسر توهين به نظام، در سايه بي‎خيالي مسئولين يك دانشگاه دولتي

هنوز تبعات اجراي تئاتر موهن در دانشگاه دولتي حكيم سبزواري سبزوار كه در آن به راحتي نظام جمهوري اسلامي و ارزش‌هاي آن را به تمسخر گرفته، ادامه دارد.

به گزارش رجانيوز، اين تئاتر با عنوان معنادار " امروز هم به فردا نمي‌ارزد" در روزهاي سيزدهم و چهاردهم آذرماه در سالن استاد شريعتي دانشگاه حكيم سبزواري به نمايش در آمد. صدور مجوز براي اجراي اين نمايشنامه هايي كه پر بود از نيش و كنايه با چاشني توهين به انقلاب اسلامي و باورهاي عميق مردم پيش از اين نيز در سایه غفلت مسئولین فرهنگی این دانشگاه، اتفاق افتاده بود.

این تئاتر که در تیم 12 نفره آن 5 مرد و 4 زن به عنوان بازیگر به روی صحنه می روند، روایتی است از مردمی که زیر دست ارباب هستند، مردم از این ارباب که خون آنها را به پای آرمان‌های گل بزرگ می‌ریزد، به ستوه آمده‌اند و از مبارزه  علیه او صحبت می‌کنند، اما می‌گویند که هنوز برای مبارزه نیروی کافی ندارند.

از طرفی این ارباب و گل بزرگ، نگهبانی دارند با لباس بسیجی، که به پای آنها خون می‌ریخته و حالا بعد از ده سال از خواب غفلت بیدار شده و می‌خواهد به مردم حقیقت را بگوید. هرچند که از سمت ارباب تهدید می شود.

در پرده آخر این نگهبان که می‌خواهد حقیقت را به مردم بگوید، به دست همان مردمی که از دست ارباب ناراضی بودند و می خواستند علیه ارباب مبارزه کنند، کشته می شود.

جالب است كه برخي از عناصر مسئله‌دار در ماجراي فتنه اخير در ساخت اين تئاتر كه توسط كانون تتاتر دانشگاه حكيم سبزواري ساخته شده است، نقش داشته‌اند.

ارزش‌های انقلاب، پایمال تئاتری موهن

آنچه که به عنوان “امروز هم به فردا نمی‌ارزد” در دانشگاه حکیم سبزواری به روی صحنه رفت گرچه نام تئا‌تر را با خود یدک می‌کشید اما سیاهه‌ای بود لبریز از توهین‌ها و کنایه‌های سمبلیک.

سمبلیسم اشباع این برنامه محدود به گوشه و یا قسمتی از کار نشده و در لحظه لحظه آن حضور داشت طوری که شما با یک داستان مواجه نبودید که سمبل‌هایی در آن نشان داده شوند؛ بلکه مجموعه‌ای از نماد‌ها را می‌دیدید که با زور و تعمد کارگردان و نویسنده کار، پشت هم چیده شده بودند و همه چیز اعم از داستان، دکور، نام شخصیت‌ها، کنش آن‌ها و حتی صحبت‌های کارگردان بعد از نمایش اثر! برای جهت دادن به‌‌ همان نماد‌ها بود.

تك خواني زن با صداي بلند و تلاش برای نشان دادن نظامی فریبکار

در ابتدای این نمایش آهنگی در سالن پخش می‌شود که گویا از آهنگ‌های مربوط به رقص‌های شیطان پرستی است، این آهنگ به صورت اُپرا اجرا شده اما در انتهای آن زنی با صدای بلند به تک خوانی می‌پردازد؛ در همین صحنه شاهد عبور مردمی هستیم که همه آن‌ها یک گل در دست دارند.

این نمایش در تلاش است تا نظامی فریبکار را نمایش دهد و در راه تحقق هدفش از گل بزرگ به عنوان رهبر بزرگ که برای او خون‌ها ریخته شده است و جانشین گل بزرگ که نام او ارباب است و بعد از او راهش را ادامه می‌دهد و خون می‌ریزد به عنوان نماد‌هایی استفاده می‌کند.

در قسمتی از نمایش سه خواهر را می‌بینیم که یکی از آن‌ها آینه‌ای دارد که سیاه و شکسته است اما هنوز راست می‌گوید! و خواهر دیگری که خواب می‌بیند؛ او خواب مرد زیبایی را می‌بیند که به او زندگی جاودانه بخشیده و مردی که سوار بر اسب با چکمه‌های طلایی می‌آید. که می‌توان با برداشت‌های مختلفی مرد زیبای سوار بر اسب را شبیه یک شخصیت دینی دانست.

همچنین خواب پیر مردی با دست چروکین که گل‌های دختر را بو می‌کند و گل‌ها بوی تعفن می‌گیرند، که این نیز به نوبه خود می‌تواند دهن کجی به انقلاب و پیر فرزانه آن باشد.

و برادر آن‌ها، آن مرد زیبایی که با اسب آمده را این گونه تصویر می‌کند:

- مثل اینکه یادش رفته اون مرد زیبا یه توله انداخت تو دامنش و رفت؛… یه بچه‌ای که استعداد میمون شدن رو بیشتر داشت…

برادر دختر‌ها دلیل این نا‌بسامانی‌ها را به این مرد نسبت داده و این طور بیان می‌کند که او می‌خواهد جای پدر آن‌ها را بگیرد و حالا تبدیل به پدرِ بچه‌ای شده که بیشتر شبیه میمون است تا آدم.

سی و اندی سال قبری می‌گذرد!

این مرد خودش را “گردن شکسته” می‌داند که از گردن شکستگی او “۳۰ و اندی سال قبری می‌گذرد” که این نیز کنایه بر عمر سی و چهار ساله انقلاب اسلامی پر برکت ایران است که موجب گردن شکستگی این مرد شده و‌ای بسا که آن طفلی که شبیه میمون هم هست کنایه‌ای به انقلاب باشد.

این مرد همچنین به تحریک خواهرانش قصد دارد که مبارزه علیه ارباب را شروع کند و در این مبارزه سرداری جناح راست را هم به خواهرش می‌دهد.

همچینین این مرد ادعا می‌کند که خاطراتش از پشت به او خنجر می‌زنند؛ خاطره‌هايي كه تداعي‌گر همراهی او با ارباب و نقش‌های قبلی‌اش در نظام است که این به عنوان یکی از کلید واژه‌های شناخت سران فتنه سبز به شمار می‌آید و جالب‌تر اینکه او وقتی به گذشته‌اش پشت می‌کند، تبدیل به شخصیت محبوب نمایش می‌شود.

آنچه در این قسمت جالب توجه است بافه‌ها و شال‌های سبزی است که بر سر دختر‌ها و برادرشان است و با توجه به پیوند آن‌ها با مبارزه علیه ارباب، نوعی نماد از فتنه سبز دارد.

القای فضای یاس و نا‌امیدی در جامعه

یکی دیگر از شخصیت‌هایی که در این تئا‌تر ظاهر می‌شود؛ شخصیتی به نام "مُعَبِر" است که عبای قرمز دارد و تعریضی در ظاهر به "عالیجناب سرخ پوش" می‌زند؛ این شخصیت که تا اواسط برنامه خواب است، وقتی بیدار می‌شود، از روی کتاب‌های اطرافش این طور می‌خواند: “طبق آمار اینجا سالهاست که بارون نباریده، شهر رو سال هاست که قحطی زده” او هم چنین در ادامه می‌گوید، برای تعبیر شدن خواب باید “آرام آرام آرام” عمل کرد که این‌‌ همان تئوری ساموئل هانتینگتون در کتاب “موج سوم دموکراسی” است که به فارسی هم ترجمه شده و یکی از کتب مبنایی جریان ساختارشکن فتنه است.

در جای جای این تئا‌تر دیالوگ‌هایی مثل “زمستون امسال سنگین بود” و… هست که در راستای القای فضای خموده و یاس در جامعه است.

در قسمت دیگری از تئا‌تر دیالوگی هست که می‌گوید “حتی اگه چراغ به پاهات ببندی دنیا روشن نمی‌شه… آخه خورشید تو گاو صندوق مردم محله شرقی داره خاک می‌خوره… بلاخره یه روزی قفل این چار دیواری رو می‌شکنیم.”

تصویری منفور از امام و رهبری

یکی دیگر از شخصیت‌های تئا‌تر شخصیت منفور جلوه داده شده ارباب است که ریش پروفسوری بلند دارد با پیراهن بی‌یقه‌ای که یقه آن را بسته است.

او که با یک لباس روی جالباسی گفت‌و‌گو می‌کند، جانشین‌‌ همان لباس است و از فریب دادن مردم صحبت می‌کند و اینکه “هر روز خون عاشقایی رو که مثل من و تو عاشق بودن رو به پای گل‌مون می‌ریزم”.

وی سپس برخاسته و دست در آستین لباس می‌برد، خودش را بغل کرده و با خود بیعت می‌کند و با اشاره جايگاه رهبري نظام را به چالش مي‌کشد.

قسمت بعدی مربوط به دلقک ژولیده‌ای است که مردم را سرگرم می‌کند و با اندکی تامل می‌توان مفهوم چالش در ریاست جمهوری را با به تصویر کشیدن کشاورزی، سازندگی، جنگ و حتی خوردن گُل‌هایی که مردم در صحنه اول در دست داشتند، به عنوان پایمال كردن حق و آزادی آن‌ها توسط دولت را از آن برداشت كرد.

خون مردم به پای گل بزرگ

در قسمت بعدی ارباب برای مردم سخنرانی می‌کند و با تحکم وخشم و فریاد به آن‌ها می‌گوید “…. آیا باور شما به گل بزرگ از بین رفته؟ آیا… به گل ایمان ندارید… من دیشب با گل بزرگ حرف زدم” و همچنین از یک نگهبان صحبت می‌کند که خون مردم را به پای گل بزرگ می‌ریخته و باز با تحکم می‌گوید ما به حضور نگهبان نیاز داریم چون مردم هنوز باور ندارند که گل بزرگ نمی‌خشکد و همچنین عاشقانی را می‌خواهیم که خونشان را به پای گل بزرگ بریزیم.

با نزدیک شدن به پایان نمایش، دختری با یک صلیب به رقص می‌پردازد که هر سه نماد “رقص و آهنگ و صلیب” نزدیکی زیادی به مفاهیم شیطان پرستی دارند.

این دختر رقصنده که خواهر‌‌ همان نگهبان است حالا با گل بزرگ دشمن شده است و می‌گوید “نمی‌تونیم عاشق هیچ مردی باشیم”

حال ارباب وارد صحنه شده و به دختر رقصنده می‌گوید “به دستور گل بزرگ، عشق در این شهر ممنوعه”

و باز هم سعی می‌شود تا بر مفهوم فضای خفقان در جامعه تاکید شود، چیزی که منورالفکری غرب زده همواره در پی تزریق آن به مردم بوده و‌ای بسا که دیالوگ این رقصنده، خوانش دیگری از شعر شاعرسیاه نمایی چون شاملو است که می‌گوید: “دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، دلت را می‌بویند روزگار غریبی است”

توهین به بسیج و پاسداران انقلاب

در صحنه بعد نگهبان که هنوز به روی صحنه نیامده بود را می‌بینیم؛ او که لباس بسیجی به تن دارد، به گفته نمایش نامه ۱۰ سال است که خوابیده است و حال از خواب بیدار می‌شود و به مخالفت با ارباب و گل بزرگ می‌پردازد و نزدیکی نام نگهبان برای این شخص و مراقبت او از گل بزرگ و شلوار نظامی که به پا دارد به این شبهه دامن می‌زند که بسیج و پاسداران انقلاب را مورد تعرض قرار داده است.

نگهبان که شلوار بسیجی دارد می‌گوید: خون‌هایی که به پای گل بزرگ ریخته به سفره‌اش آمده‌اند و او خار‌های گل بزرگ را دیده است و حالا پشیمان است و می‌خواهد مردم را خبر کند.

ارباب در این لحظه وارد شده و از اینکه نگهبان بیدار شده است اظهار نارضایتی کرده و نگهبان و مردمی را که آگاه شوند تهدید به مرگ می‌کند.

در این لحظه نگهبان می‌خواهد مردم را آگاه کند اما به دست مردم کشته می‌شود.‌ ای بسا که این پرده نوعی دهن کجی به مردم نیز باشد.

کارگردان فاتحانه به روی سن: حرفم را زدم!

اجرای شب دوم این برنامه اصلاحات اندکی شبیه حذف شال سبز و تغییر عدد ۵۰ به ۵۰۰ را نیز داشت. اما این تغییرات، اندکی از آنچه دهن کجی به اسلام، انقلاب، ارزش‌های آن و توهین به امام و رهبری برداشت می‌شود را کم نکرده بود.

در پایان این برنامه کارگردان که فاتحانه به روی سن آمده بود اذعان کرد که علی رغم اینکه تا لحظه آخر سر و ته کارش را زده‌اند، اما باز هم حرفش را زده! و تاکید کرد که حاضر بوده برای تئاترش نقد و بررسی هم بگذارد که اجازه نداده‌اند.

سریال گاف‌های متعدد فرهنگی در دانشگاه حکیم

اما آنچه که تا به این قسمت از کلام گفته شد مربوط به تنها یک نمایش بود، نمایشی که تنها یک قسمت از سریال گاف‌های متعدد فرهنگی در این دانشگاه است.

به عنوان مثال سال گذشته نمایش دیگری از همین کارگردان با نام “خرس بیدار می‌شود” اجرا شد كه در ابتذال مفهومی آن، همین بس که در جلسه نقد و بررسی نمایش، کارگردان در جواب به این سوال که “منظور از خرس چیست” گفته بود: “شما دقت کنید در یک قسمت از نمایش دیالوگی بود که گفتم اگه لازم نبود به دنیا بیام، چرا خرس بابام بیدار شد!”

اما آنچه جای خالی آن در مورد موضوع این نوشتار به چشم می‌آید، ناکارآمدی بازوی نظارتی دانشگاه است. همچنین جای خالی علامت سوال‌هایی چون سر منشا این حرکت‌ها، از همخوانی دختر و پسر در ایام محرم در دانشگاه و سایر حرکت‌های ساختار شکنانه‌ای که در این گفتار نمی‌گنجد و حتی آنچه با کمال تاسف شاهد آن بودیم همه وقتی رخ می‌دهد که شورای ناظر بر این فعالیت‌ها کارایی خود را از دست داده و دُور می‌خورد.

گفتني است جمعي از تشكل‌هاي انقلابي سبزوار به همراه  فرمانده سپاه اين شهرستان نسبت به نمايش اينفيلم واكنش نشان دادند.

نگراني ضدانقلاب از ترويج سبك‌زندگي اسلامي/راديوفردا:«مفاتيح‎الحيات» پرفروش شده چون ادارات مي‎خرند و

پرفروش شدن كتاب «مفاتيح الحيات» آيت الله جوادي آملي موجب عصبانيت سايت‌ها و محافل ضد انقلاب شده و آنها را به موضع‌گيري‌هاي غير علمي و خيالي واداشته است.

به گزارش رجانيوز، سايت «راديو فردا» نزديك به سيا و محافل كنگره امريكا با انتشار مطلبي تحت عنوان «چگونه يک اثر در ايران پر فروش می شود يا نمی شود؟» با كنار هم قرار دادن استدلال‌هايي تلاش كرده است تا ضمن كاستن از جايگاه علمي كتاب مفاتيح الحيات و نويسنده آن، استقبال از آن را نيز غير واقعي جلوه دهد.

اما رسيدن اين كتاب به چاپ شصت و هشتم در كمتر از شش ماه امر عجيبي نيست؛ مخصوصا براي افرادي كه در نمايشگاه كتاب امسال از روبروي غرفه انتشارات اسراء عبور كرده باشند و با ازدحام بيش از حد حول و حوش آن مواجه شده باشند. استقبال مخاطبان نمايشگاه از اين كتاب به حدي بود كه در همان روزهاي اوليه نمايشگاه چاپ‌هاي ابتدايي كتاب تمام شد و كار به پيش‌ثبت نام براي ارسال پستي  كتاب بعد از نمايشگاه كشيده شد.

ادامه نوشته

من و تو جای خدا نشست!

شبکه من و تو در برنامه "بفرمائید شام" این سوال را برای شرکت کنندگان مسابقه مطرح کرد که اگر جای خدا بودند با بندگان خود چه می کردند؟ این سوالات کاملا به صورت هدفمند از سوی شبکه مطرح می شود.
جام فرهنگی؛ هدف شبکه من و تو از اینکه می پرسد اگر جای خدا بودید چه می کردید، چیست؟ مهمان مرد که از این سوال کاملا شوکه شده بود لحظاتی بعد که دوربین او را به تنهایی برای مصاحبه فراخواند به این نکته اشاره کرده و با گفتن اینکه "واقعا سوال های عجیب و غریبی می پرسید یعنی چه که اگه جای خدا بودی چه می کردی؟" به نوعی اعتراض خود را نشان داد.   اما مهمان زن که آرایش و پوششی زننده و نامتعارف هم داشت با بیان اینکه خدا عادل است و در این شکی نیست، با لهجه فارسی دست و پاشکسته گفت: ولی تنها چیزی که داشتم، خیلی بنده هامو آزمایش نمی کردم، الان اگر دقت کنید مثلا هر مساله ای برای آدم پیش می آید می گویند خدا داره آزمایش ات می کنه تا ببینه چطوری؟ تا اندازه مثلا تا چه حد قدرتمندید تا چه حد چی هستی؟ قوی هستی... ولی خب از کارهای دیگه سخت و سخت تر، به خاطر همین هیچ وقت چی نمی کردم، هیچ وقت بندهامو مورد آزمایش قرار نمی دادم. چون واقعا می دونستم واقعا زجر است.   اما نکته ای که در حرف های مهمان زن وجود دارد اینکه در ابتدا خداوند را با قاطعیت عادل خطاب می کند ولی در انتها امتحان های الهی را زجر آور می خواند و می دانیم که صفت عدل در مقابل ظلم و ستمگری است وقتی می گوئیم امتحان خداوند زجر آور است العیاذ بالله خواسته یا ناخواسته نسبت ظلم به خداوند می دهیم! پس ابتدا و انتهای سخن فرد فوق کاملا متناقض است.   اما هدف شبکه من و تو از طرح چنین سوالاتی چه می تواند باشد؟ با توجه به نوع پوشش زننده و آرایش غلیظ، روابط آزاد و مختلط بین زنان و مردان نامحرم، سرو مشروبات الکلی و به طور خلاصه زیر پا گذاشتن تمام خطوط قرمز مذهبی مردم مسلمان ایران در این برنامه و سپس طرح چنین سوال و پاسخ هایی که نشان دهد شرکت کنندگان دارای اعتقادات مذهبی هستند، به نظر می رسد من و تو به دنبال جاانداختن نگاه التقاطی به دین است و از آنجا که غالب شرکت کنندگان ایرانی و البته مسلمان هستند در واقع می خواهند اسلام التقاطی یا همان اصطلاح معروف اسلام آمریکایی را جابیندازند که در آن هم می شود اسما مسلمان بود و هم می توان به هیچ یک از آداب اسلامی پایبند نبود و هم می توان در ظاهر و به زبان اعتقادات خود را جاری ساخت.   اما توضیحاتی درباره برنامه بفرمائید شام بفرمایید شام' یا 'گسترو دیپلماسی'؟ برنامه "بفرمایید شام" برنامه ای است که در شبکه ماهواره ای "من و تو 1" ساخته و پخش می شود. این برنامه در ابتدا توسط یکی از استودیوهای رسانه ای انگلیس به نام آی تی وی (ITV) " و تحت عنوان "Come Dine With Me"(به معنای بیا با من شام بخور) تولید و پخش می شد که من و تو 1 بعدها حق ساخت و پخش این برنامه را دریافت کرد. در این برنامه، 4 شرکت کننده که هرگز یکدیگر را ندیده اند، باهم رقابت می کنند و هر شب یک نفر از شرکت کنندگان در خانه خود به صرف شام و پذیرایی، میزبان 3 نفر دیگر خواهد شد.   اما این تنها ظاهر مسابقه است. آنچه باعث تولید چنین برنامه ای شده، ترویج "لایف استایل" و همچنین استفاده از "گسترو دیپلماسی" یا همان "دیپلماسی غذا" است.   بفرمایید شام و ترویج سبک زندگی غربی بدون تردید دستگاه دیپلماسی لندن قصد ندارد با صرف هزینه هنگفت و جایزه میلیونی، صرفا دستپخت ایرانیان را ارتقا دهد و نسبت به اولویت های دیپلماسی انگلیسی خود علیه ایران بی اعتنا باشد.     قهرمان اصلی بفرمایید شام، که در واقع بخشی از مخاطبان شبکه من و تو 1 هستند؛ برای حضور در مسابقه لازم است که به منزل میزبان آن شب بروند؛ لذا طبق گزاره های سبک زندگی غربی، همراه خود یک بطری مشروب الکلی به خانه میزبانی که اولین بار در خانه او میهمان می شوند می برند. از آنجا که مخاطب این برنامه، مسلمان و ایرانی است، در گام نخست، خطوط قرمز شرعی مخاطب را در می نوردد و شرب خمر را عادی سازی و قبح زدایی نموده و به امری متعارف و مقبول بدل می کند.   پس از ورود به منزل میزبان، از آنجا که شرکت کنندگان عموما 2 زن و 2 مرد هستند که تاکنون همدیگر را هرگز ندیده اند، پس از اولین دیدار با هم دست داده و جنس های مخالف یکدیگر را می بوسند، که این امر به طور مشخص از سوی تهیه کنندگان برنامه توصیه می شود.   نوع دکوراسیون منزل میزبان، نوع پوشش افراد، طرز رفتار و معاشرت شرکت کنندگان و همچنین اصطلاحات غیر فارسی که در کلام آنها به طور ناخودآگاه به کار برده می شود عموما بر اساس سبک زندگی غربی است.   نوع پیش‌غذاها ، غذاها و دسرها نیز نیت این برنامه را برای تغییر ذائقه مخاطب ایرانی به ذائقه غربی، فاش می کند.   مراوده ای که میان زنان و مردان در این برنامه صورت می گیرد، مروج روابطِ باز میان زن و مرد مسلمان ایرانی است.   برخلاف اینکه عموم زنان جامعه انگلیس بسیار کم آرایش می کنند؛ آرایش زنان شرکت کننده در این برنامه غلیظ و زننده است و صرفا برای مخاطب ایرانی در نظر گرفته می شود.