فیلم‌های حامی فتنه در 8 بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین جشنواره فجر شدند

خبرگزاری فارس: فیلم‌های حامی فتنه در 8 بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین جشنواره فجر شدند


به گزارش خبرنگار سینمایی خبرگزاری فارس، با وجود اعتراضات گسترده نمایندگان محترم مجلس و اعضای کمیسیون فرهنگی و جمعی از هنرمندان متعهد به نمایش فیلم‌های حامی فتنه در سی و دومین جشنواره فیلم فجر، این فیلم‌ها نه تنها به اکران معمول خود ادامه دادند که حتی نامزد دریافت 8 سیمرغ بلورین نیز شدند.

بنابراین گزارش فیلم «عصبانی نیستم» به کارگردانی رضا درمیشیان با نامزدی در پنج بخش در دسته رکوردداران قرار گرفت.

امیر سحرخیز و کامران سحرخیز برای بهترین جلوه‌های ویژه بصری فیلم، نظام‌الدین کیایی به عنوان بهترین صدای فیلم، محمدرضا دلپاک نامزد بهترین صداگذاری، هایده صفی‌یاری نامزد بهترین تدوین، نوید محمدزاده نامزد دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد و نامزدی بهترین بازیگر نقش اول زن برای  باران کوثری از جمله این بخش‌هاست که  فیلم حامی فتنه « عصبانی نیستم» در آنها نامزد دریافت سیمرغ بلورین جشنواره انقلاب شده است.

فیلم قصه ها به کارگردانی رخشان بنی اعتماد نیز در 3 بخش نامزد دریافت جایزه شده است. مهرداد میرکیانی برای چهره‌پردازی این فیلم، فرهاد اصلانی به عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و نیز نامزدی دریافت بهترین فیلم برای «قصه‌ها».

جنگـــــــــــــــ قلم، علم و اندیشه است

جنگـــــــــــــــ قلم، علم و اندیشه است


کارتان را برای خدا نکنید،برای خدا کار کنید

تفاوتش این است که ممکن است حسن(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم 

برای رضای خدا....


"شهید سید مرتضی آوینی"

"مریم"؛‌ چادری آراسته که رسانه ملی به ترویج آن کمک کرد

زهرا کریمی- گروه فرهنگی رجانیوز: تاکید مدرسه این بود که دانش آموزان حتما باید از پوشش چادر استفاده کنند ولی این چادرهای ساده اصلا مورد قبول دانش آموزان دختر قرار نمی گرفت؛ چراکه آن ها با این همه وسایل که هر روز با خود به مدرسه می آوردند توان نگهداری از چادرهای ساده را نداشتند و خیلی از دختران ان مدرسه زمانی که به جلوی درب مدرسه می رسیدند؛ چادر به سر می کردند و یا در هنگام رفتن چادر هایشان را در کیف هایشان می گذاشتند. این مسئله به یکی از دغدغه های مهم مدیر مدرسه تبدیل شده بود؛ چراکه او می خواست فرهنگ عفاف و حجاب را در بین دانش آموزان ترویج کند ولی با این روند هدفش به مقصد نمی رسید که هیچ بلکه دانش آموزان را نیز از چادر خسته کرده بود.

این کشمکش ها در ذهنش ادامه داشت تا اینکه مادر یکی از دانش آموزان؛‌ چادری را برای نمونه به مدرسه آورد که نظر مدیر را جلب کرد. این چادر به دانش اموزان اجازه می داد که به راحتی از کوله پشتی استفاده کنند و ظاهر بسیار زیبایی داشت و راحتی خوبی را با خود به همراه می آورد. خانم مدیر این مدل چادر را در مدرسه عرضه کرد و از قضا با استقبال خوب دانش اموزان دختر مواجه شد و چند ماه بعد، دیگر دانش آموزی را پیدا نمی کردی که قبل از ورود به مدرسه چادر را از کیف خارج کرده و به سر کند بلکه همه دختران در راه مدرسه نیز از این چادر که نامش مریم است و قصد داریم پس از چادر جلابیب و چادر حسنا به معرفی آن بپردازیم، ‌استفاده می کردند.

همیشه به دنبال چادری بودم که وزنش روی شانه‏ها باشد

منظره عراقی طراح چادر مریم در خصوص دلیل طراحی این چادر به خبرنگار رجانیوز می گوید: همیشه به دنبال چادری بودم که وزنش روی شانه ها باشد نه روی سر و چادرهای کله قندی (نیم دایره ساده)‌که تا آن موقع بود این نیاز مرا برطرف نمی کرد تا اینکه در سال 86  چادر مریم را به گونه ای طراحی کردم که قسمت بدنه روی شانه ها باشد و واقعا هم خیلی موفق بود.

وی ادامه می دهد: چادر مریم وقتی زیباست که الگویش در زمان دوخت تبدیل به الگوی دیگری نشود؛‌چراکه وقتی یک چادری  طراحی می شود بعدها در مسیر تبلیغ، الگوی آن تغییر می کند و برخی مثلا برای صرفه جویی در پارچه آن را تنگ می کنند و به اعتقاد من اگر یک چنین کارهایی نشود و حالت اولیه چادر حفظ شود، چادر مریم حجاب خوبی محسوب می شود.

عراقی تصریح می‏کند: شالی که به این چادر متصل می شود؛‌برجستگی های قسمت جلوی بدن را می‏پوشاند و تنها ایرادی که برخی به این می‏گیرند این است که برجستگی شانه را نمایان می کند.

چادر مریم در ابتدا با استقبال زیادی روبرو نشد اما ...

البته این طراح چادر این را هم به صراحت می گوید که چادر مریم در ابتدا با استقبال زیادی روبرو نشد، عراقی اظهار می کند: پس ازطراحی چادر مریم استقبال خوبی از آن نشد و کسانی که این چادر را در سر می دیدند خیلی مشتاق خرید آن نمی شدند و بر همین اساس تعداد زیادی از تولیدات ما در انبار باقی مانده بود و خیلی کند به فروش می رفت.

وی اضافه می کند: این روند ادامه داشت تا اینکه ماه رمضان سال بعد سریال روز حسرت از تلویزیون پخش شد و خانم افسانه بایگان بازیگر نقش اول آن سریال، دقیقا چادر مریم به سر کرده بود که البته چادر سفیدش را از فروشگاه ما خریده بود و مشکی اش را از یک مغازه دیگر و بعد از آن بود که انبار ما خالی و تولید چند برابر نصیب چادر مریم شد.

تاثیر رسانه در تبلیغ مد بسیار زیاد است

عراقی با بیان اینکه تاثیر رسانه در تبلیغ مد بسیار زیاد است،‌ می افزاید: متاسفانه در ایران نه مرجع مد اسلامی داریم و نه رسانه های عمومی آن طور که باید به تبلیغ و ترویج چادر اهمیت می دهند.

مصرف پارچه این چادر با چادرهای معمولی تفاوتی ندارد

وی در رابطه با مقدا پارچه ای که این چادر استفاده می کند، ‌می گوید: مصرف پارچه این چادر با چادرهای معمولی فرق نمی کند به همان اندازه پارچه مصرف می کند مثلا 4.5 متر پارچه برای یک نفر با قد معمولی کافیست.

این چادر دو تکه است

عراقی در خصوص مدل این چادر نیز بیان می کند:‌ این چادر دو تکه است؛ یک عبا و مانتوی گشاد دارد که بلند است و آستین خیلی گشادی هم دارد و تکه دیگر آن، یک شال است که در قسمت جلو و روی مانتو دوخته می شود که قد آن از زانو پایین تر است؛ ولی در مدل مشابه که برخی تولیدی ها با کپی برداری آن را می دوزند این چادر بسیار چسبان و تنگ است و کارکرد خود را از دست می دهد در حالی که چادر مریم را تا لحظه ای که به سر می کنی و تا زمانی که به خانه بر می گردی؛ ترکیبش به هم نمی خورد و بسیار راحت است.

چادر مریم برای چه کارهایی استفاده می شود؟

وی با اشاره به این مطلب که من از تولید و طراحی این مدل خیلی راضی هستم،‌ ادامه می دهد: این چادر برای دوچرخه سواری، کوهنوردی، رانندگی و ... چادر بسیار مناسبی است؛ چراکه دست و بدن کاملا آزاد است ضمن اینکه حجاب را کاملا حفظ می کند البته باز هم تاکید می کنم به شرط آنکه از همان الگوی اولیه که گشادی مناسبی دارد،‌ استفاده شود.

نقش چادر مریم در ترویج فرهنگ عفاف و حجاب

عراقی در پاسخ به این سئوال که آیا چادر مریم با استقبال خانم هایی که از چادر استفاده نمی کردند مواجه شد،‌تصریح می کند: از این موارد خیلی زیاد داشتیم،‌ خیلی وقت ها مشتریان با ما تماس می‏گرفتند و  فقط تشکر می کردند که ما خیلی دوست داشتیم چادری شویم ولی حجابی خوب و آراسته مثل این چادر را پیدا نمی کردیم و این چادر کمک زیادی به خانم هایی می کند که در جامعه ما میان بی حجابی و با حجابی دچار تضاد شده اند؛‌ چراکه به اعتقاد من باید پوشیدگی را زیبا تبلیغ کنیم که چادر مریم این ویژگی را داشت و من سعی کردم چادری طراحی کنم که هم نیاز جامعه چادری را برآورده کند و هم کاری کند که زنان غیر چادری نیز این پوشیدگی را انتخاب کنند.

وی می افزاید: چادر مریم تنها به رنگ مشکی در بازار ارائه می شود و با هر نوع پارچه ای می توان آن را دوخت.

از چه طریق می توان چادر مریم را تهیه کرد؟

عراقی در پایان در رابطه با نحوه تهیه این چادر خاطر نشان می کند: علاقمندان به استفاده از این چادر می توانند برای تهیه آن به فروشگاه پوشاک اسلامی بانوان " می سی" واقع در خیابان ازادی- میدان تیموری- به سمت یادگار- خیابان عموزاده-کوچه مشکین مراجعه کنند و یا اینکه با شماره تلفن آقای محمدپور 09122119657 تماس حاصل نمایند.

جایگاه اشتغال زنان در سبک زندگی اسلامی

جایگاه اشتغال زنان در سبک زندگی اسلامی

زهرا چیذری؛ با نگاهی به آمار و ارقام مشارکت اجتماعی زنان می‌توان دریافت این مهم نیز همانند آمار قبولی دختران در دانشگاه سوار بر منحنی صعودی می‌تازد و زنان در عرصه‌ی اشتغال نیز همچون تحصیل می‌روند تا از مردان پیشی بگیرند. با وجود این، اشتغال زنان یکی از مسائلی است که هنوز هم جای بحث دارد. از همین رو، همواره کار کردن زن در خارج از خانه، با توجه به ویژگی‌های ذاتی و تأثیرگذار وی در خانواده و نقش‌های بی‌بدیل مادری و همسری، با نگاه‌های منتقد همراه بوده است.

 
از سوی دیگر، باید در نظر داشت مشارکت اجتماعی زن، به صورتی که امروز در تعاریف ما جای گرفته، نقش‌های اصلی و مهمی را که سبک زندگی ‌اسلامی‌ـ‌ایرانی برای وی در نظر گرفته است تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. به بیان دیگر، سبک زندگی اسلامی‌ـ‌ایرانی نه فقط خانه‌داری را یک شغل بسیار مهم می‌داند، بلکه آن قدر برای نقش‌های مادری و همسری زن ارزش قائل است که دیگر نقش‌های وی را در سایه‌ی این دو وظیفه‌ی حساس تعریف می‌کند، زیرا این نقش‌ها، بر خلاف دیگر وظایف تعریف‌شده در ساختار جامعه، هیچ جایگزینی ندارند.
 
در این میان اما باید دید مفهوم اشتغال در سبک زندگی اسلامی‌ـ‌ایرانی چیست؟
 
آیا خانه‌داری شغل نیست؟
 
چرا یک زن زمانی شاغل محسوب می‌شود که از محیط خانه فاصله بگیرد؟
 
اشتغال یک زن آیا وی را با تعدد نقش‌ها مواجه نمی‌سازد و حتی در صورت توانایی وی برای ایفای شایسته‌ی تمامی این نقش‌ها، آیا روح و جسم زن دچار خمودگی و فرسودگی نمی‌شود؟
 
با توجه به نیازهای روحی فرزندان در تعامل با مادر، آیا فرزندان از اشتغال مادر آسیب می‌بینند؟
 
اشتغال زن چقدر بر تعاملات خانوادگی وی و ایفای نقش همسری اثر دارد؟
 
آیا میان افزایش حضور اجتماعی زنان با بالا رفتن سن ازدواج، تأخیر در فرزندآوری و کاهش رشد جمعیت کشور ارتباط معناداری وجود دارد؟
 
در ادامه به این سؤالات پاسخ می‌دهیم.
 
جایگاه خانه‌داری در سبک زندگی ایرانی‌ ـ‌ اسلامی
 
شاید در نخستین گام برای بررسی آثار و پیامدهای اشتغال زنان بر خانواده و جامعه باید مفهوم اشتغال را مورد بازبینی قرار داد. اشتغال از جمله مفاهیم بنیادین و کلیدی است که در هر فرهنگی معنایی متفاوت پیدا می‏کند. امروز در جامعه‌ی ما نیز اشتغال اغلب به همان معنایی رایج در غرب به کار می‏رود؛ یعنی کار درآمدزا. در این فرهنگ، شاغل به کسی می‏گویند که در ازای کار، دستمزدی دریافت کند. اما شغل در فرهنگ اسلامی بر مفهوم «کار» تأکید دارد.
 
کار به معنای عام هر چیزی است که برایش انرژی صرف می‏شود؛ چه رسمی باشد چه غیررسمی، مزدبگیر باشد یا فی سبیل‏الله. بنابراین تعبیر کار خانگی، خانه‏داری، پرورش فرزند، فعالیت زنان روستایی در بخش کشاورزی و مواردی نظیر آن نیز به مفهوم کار است. در متون دینی نیز بر این معنا از کار تأکید شده است و همه مکلف به آن هستند.
 
از سوی دیگر، خانه‌داری حتی ارزش افزوده هم دارد. برای نمونه، اگر یک ماه هزینه‌ی کارهایی را که خانم در خانه انجام می‏دهد را محاسبه کنید، ارزش کار آن‌ها مشخص خواهد شد و مشاهده خواهید کرد که خانه‏داری زن علاوه بر سایر محسناتی که دارد از لحاظ اقتصاد فردی نیز مقرون به صرفه است و تأثیر زیادی بر اقتصاد جامعه دارد. برآورد شده است که کار منازل بین 25 تا 40 درصد ثروت ایجادشده در کشورهای صنعتی را در بر می‏گیرد.1
 
از هم پاشیدن ساختار خانواده، سپرده شدن کودکان به مهدهای کودک با تمام آسیب‌هایی که روان‌شناسان و جامعه‌شناسان برای آن برمی‌شمرند، آسیب‌های روحی و جسمی و حتی تجرد قطعی و منفی شدن رشد جمعیت، دستاوردهای اشتغال زنان در غرب است و این موضوع اندیشمندان غربی را به کند‌وکاو و چاره‌جویی واداشته است.
 
علاوه بر این فرآیند مهم تربیتی، عاطفی، اخلاقی و... نیز بر حضور مؤثر زن در خانه مترتب است. پس می‌بینیم که خانه‌داری نه فقط شغل محسوب می‌شود، که در حلقه‌های اقتصادی جایگاه مهمی را هم به خود اختصاص می‌دهد.
 
بایدها و نبایدهای اشتغال زنان از نگاه رهبری
 
از نگاه رهبر معظم انقلاب نیز اشتغال بانوان بایدها و نبایدهایی دارد. آسیب نرسیدن به نقش‌های اصیل زن، یعنی مادری و همسری، و بحث رعایت حریم محرم و نامحرم و پرهیز از اختلاط، شروط اساسی است که رهبر معظم انقلاب برای اشتغال بانوان جامعه بر‌می‌شمرند.2
 
بنا بر تأکید ایشان، نقش‌های همسری و مادری، بر خلاف دیگر نقش‌های تعریف‌شده در جامعه، بی‌بدیل‌اند و فقط زن می‌تواند از پس آن برآید.به تعبیر رهبر فرزانه‌ی انقلاب، فرزندآوری و تربیت فرزند و باز کردن گره از تارهاى فوق‌العاده ظریف عواطف کودک، تنها با سرانگشتان مادر امکان‌پذیر است تا کودک دچار عقده‌ی‌ عاطفی نشود.4
 
از سوی دیگر، عدم رعایت حریم‌ها می‌تواند نظام ارزشی و اخلاقی جامعه را به ورطه‌ی نابودی بکشد. این اتفاق با سستی پایه‌های خانواده و بی‌اعتمادی شوهر آغاز می‌شود و با پوک کردن پایه‌های سلامت اخلاقی خانواده به جامعه نیز کشیده می‌شود.
 
بر همین اساس، می‌توان اثرگذاری اشتغال بانوان بر نقش‌های مادری و همسری را مورد ارزیابی قرار داد.
 
باید‌ها و نبایدهای اشتغال بانوان
 
اشتغال زنان مانند هر پدیده‌ی دیگری دارای وجوه مثبت و منفی است. در اینجا نیز باید اهمیت و تأثیرگذاری این محاسن و معایب را بر فرد، خانواده و جامعه در نظر گرفت تا بتوان به یک قضاوت کلی از ترسیم جایگاه زن در مشارکت‌های اجتماعی دست یافت.
 
افزایش اعتماد به نفس، احساس استقلال، خودباوری و کمک به اقتصاد خانواده از محاسنی است که برای اشتغال زنان برشمرده می‌شود، اما چالش‌های بسیاری نیز در این مسیر وجود دارد؛ چالش‌هایی برای خود بانوان، فرزندان، خانواده و در نهایت جامعه.
 
پیامدهای فردی اشتغال زنان
 
تحمیل فشارهای روحی و جسمی ناشی از تعدد نقش‌ها: اشتغال نقش‌هایی غیر از نقش اصلی مادری و همسری به بانوان تحمیل می‏کند. این تنش‌ها گاهی سبب تغییرات کلی در خلق‌وخوی زنان می‌شود؛ به گونه‌ای که روحیه‌ی لطیف و ظرافت‌های زنانه گاهی به طور کلی تحت تأثیر قرار می‌گیرد و این مهم، هم بر رشد و تعالی فردی زن اثرگذار است و هم بر روابط خانوادگی وی.
 
تأخیر در ازدواج: تجرد قطعی یا تجرد تا سنین بالا امری است که در میان زنان شاغل بیشتر به چشم می‌خورد و استقلال مالی یکی از دلایل این پدیده است. این موضوع صرف‌نظر از تبعات فردی، منجر به کاهش نرخ رشد جمعیت در جامعه نیز می‌شود.
 
جا‌به‌جایی نقش‌ها و اولویت‌ها: زنان شاغل گاهی آن‌چنان در کار خود غرق می‌شوند که نقش‌ها و اولویت‌هایشان تغییر می‌کند و این تغییرات بر ارزش‌ها و انتظارهای فرد، تفکر و تصمیم‌گیری‌های وی تأثیر می‌گذارد و به مرور زمان، مسائل کاری بر مسائل خانوادگی، همسر و فرزندان اولویت می‌یابد.
 
احساس گناه در مادران شاغل: مادران شاغل گاهی به علت نگرانی از عدم حضور در کنار فرزندشان احساس گناه می‌کنند که این احساس منجر به اضطراب و در نهایت، لطمه به کار و رابطه‌ی مادر و کودک می‌شود و به صورت پرخاشگری، توجه بیش از اندازه به کودک و... بروز می‌کند.
 
افزایش اعتماد به نفس، احساس استقلال، خودباوری و کمک به اقتصاد خانواده از محاسنی است که برای اشتغال زنان برشمرده می‌شود، اما چالش‌های بسیاری نیز در این مسیر وجود دارد؛ چالش‌هایی برای خود بانوان، فرزندان، خانواده و در نهایت جامعه.
 
پیامدهای خانوادگی اشتغال زنان
 
سستی کانون خانواده: از نظر «آنتونی پارسونز» پایگاه اجتماعی خانواده و حفظ امنیت و آسایش خانواده از طریق درآمد شغلی مرد است و نقش زن ایجاد و حفظ روابط عاطفی درون خانواده است. پارسونز این تقسیم را بهترین شکل برای حفظ وحدت خانوادگی می‌داند و تداخل هر نقش دیگری را سبب بر هم خوردن تعادل زندگی به حساب می‌آورد، زیرا به خصوص در حالت اشتغال زن، او تبدیل به رقیب شغلی شوهر خود می‌گردد و این رقابت زن و شوهر با یکدیگر سبب ناهماهنگی و نابسامانی خانواده می‌شود. به باور وی، نقش‌های متعارف زن و مرد معادل و مکمل یکدیگر است.
 
 سردی روابط با همسر: زن ویژگی‌های روحی متفاوتی از مرد دارد. از همین رو، چالش‌هایی که در محیط کار به وجود می‌آید می‌تواند خستگی‌های روحی و جسمی را برای وی به وجود آورد و این خستگی‌ها بر روابط زناشویی و حتی کلامی زن تأثیر می‌گذارد و می‌تواند منجر به سردی ارتباط او با همسرش شود. در نتیجه، تفاهم زن و مرد به تخاصم مبدل می‌گردد و حتی می‌تواند منجر به جدایی شود.
 
بروز روحیه‌ی مدیریتی در برخورد با همسر: گاهی زنان شاغل، روحیه‌ی منعطف و مهربان خود را از دست می‌دهند و روحیه‌ی مدیریتی پیدا می‏کنند که این مسئله نیز بر روابط آن‌ها با همسر تأثیرگذار است.
 
استقلال مالی و احساس عدم وابستگی: گاهی استقلال مالی و عدم وابستگی اقتصادی زن سبب تغییر روابطش با مرد می‌شود. به بیان دیگر، رفتار استقلال‌طلبانه‌ی زن، اقتدار و مدیریت مرد را خدشه‌دار می‌کند و این مسئله موجب بروز اختلاف در خانواده می‏شود.
 
کم‌رنگ شدن حضور زن در خانه: اشتغال زن سبب می‏شود تا زمان حضورش در کانون خانواده کاهش یابد و این مهم، علاوه بر تأثیر بر روابط او با همسر، فرزندان را نیز متأثر می‌سازد.
 
انتقال خستگی ناشی از کار به خانه و عدم آمادگی جسمانی و روانی برای برآوردن نیازهای روانی و عاطفی اعضای خانواده یکی دیگر از عوارض این حضور کم‌رنگ است.
 
ارضای نیازهای کلامی و عاطفی زن در محیط کار: برخی از بانوان شاغل در محیط کار آن قدر با همکاران و مراجعان ارتباط کلامی دارند که ممکن است در منزل نیاز و انگیزه‌ای برای برقراری رابطه‌ی کلامی با اعضای خانواده نداشته باشند. این مسئله می‌تواند به شکل مشکلات عاطفی و رفتاری و دوستی‌های افراطی و ناسالم در فرزندان بروز کند. در مورد همسر نیز ممکن است این موضوع موجب بدخلقی و برقراری روابط عاطفی و کلامی ناسالم با زنان دیگر شود.
 
گاهی استقلال مالی و عدم وابستگی اقتصادی زن سبب تغییر روابطش با مرد می‌شود. به بیان دیگر، رفتار استقلال‌طلبانه‌ی زن، اقتدار و مدیریت مرد را خدشه‌دار می‌کند و این مسئله موجب بروز اختلاف در خانواده می‏شود.
 
کاهش ارتباط با بستگان و دوستان: خانواده‌های شاغل، در مقایسه با خانواده‌های سنتی، وقت کمتری برای حضور در خانواده و اقوام دارند. از این رو، به نوعی منزوی می‌شوند و حمایت عاطفی و روانی و حتی مالی اطرافیان را از دست می‌دهند.
 
غلبه‌ی ارتباطات کاری بر ارتباطات خانوادگی: گاهی ارتباطات دوستانه و روابط عاطفی در محیط کار و میان همکاران از روابط و تعاملات خانوادگی پیشی می‌گیرد؛ به گونه‌ای که همان مدت زمان کوتاه حضور در خانواده نیز حضوری سرد است و این به روابط خانوادگی بیش از پیش آسیب می‌زند.
 
تأثیر اشتغال مادر بر فرزندان
 
ارتباط فرزندان با مادر نه فقط در رفع نیازهای کودک مؤثر است، بلکه بر حالات روانی و عاطفی وی نیز تأثیر می‌گذارد. مادران شاغل اغلب به دلیل آنکه بخش مهمی از ساعات مفیدشان را در طول روز از فرزند جدا هستند، نمی‌توانند همانند مادران خانه‌دار به کودکان خود رسیدگی کنند. علاوه بر این، آن‌ها در کنار خستگی جسمی و ذهنی ناشی از کار، مسئولیت ‏خانه و خانه‌داری را هم به دوش می‌کشند. از سوی دیگر، سپردن کودکان به مهد کودک هم چندان مورد تأیید کارشناسان نیست، چرا که به باور آن‌ها این کار ممکن است موجب بروز نابسامانی‌های روانی خاصی در بزرگ‌سالی شود.
 
فاصله‌ی عاطفی از فرزند: روان‏شناسان معتقدند کودکان در سال‏های نخستین زندگی، نیاز شدید عاطفی دارند و این نیاز تنها از سوی مادر تأمین می‏شود و با هیچ نهاد جایگزین دیگری تأمین نمی‏شود. با شاغل شدن زن، که مهم‏ترین نقش را در ایجاد تعادل عاطفی و روانی و ایجاد فضایل دارد، لطمه‌ی شدید روحی به فرزندش وارد می‏شود.
 
کاهش نفوذ مادر در تابعیت‌پذیری فرزند: هر مسئله‌ای که سبب دوری والدین از فرزندان شود از میزان نفوذشان در آن‌ها کم می‌کند. اشتغال مادر نیز این دوری را پدید می‌آورد و به این صورت، بر تربیت صحیح فرزندان تأثیر می‌گذارد، زیرا فرزند دیگر حرف‌شنوی لازم را ندارد.
 
رفتارهای تربیتی خارج از خط تعادل: خستگی‌های روحی ناشی از اشتغال در خارج از منزل گاهی سبب رفتار غیردوستانه و سخت‌گیری افراطی مادر می‌شود و گاهی هم مادر می‌کوشد تا ساعات نبودن خود را با هدیه یا نوعی باج دادن به فرزند جبران کند و این روند افراطی و تفریطی رفتار با فرزندان کلیّت تربیت او را دچار خدشه می‌نماید.
 
عدم نظارت مستقیم بر فرزندان و غفلت از نیازهای آن‌ها: پرخاشگری و عدم تمرکز، اُفت تحصیلی و بحران‌های عاطفی در نوجوانی حکایت از عدم نظارت مستقیم والدین و به خصوص مادر بر آ‌ن‌ها دارد و این مسئله نیاز به حضور و واکنش به موقع مادر در برابر رفتارهای فرزندان را بیشتر به رخ می‌کشد.
 
تضعیف جایگاه پدر: اشتغال مادر ممکن است نقش و جایگاه پدر را در بین فرزندان پسر مخدوش کند. فرزندان چون می‌توانند بخشی از نیازهای مالی خود را از طریق مادر برطرف نمایند، ممکن است نقش پدر را در منزل نادیده بگیرند و از کمک‌ها و راهنمایی‌های وی خود را بی‌نیاز بدانند و به مرور زمان، پدر در انزوا قرار گیرد.
 
کم‌رنگ شدن نقش مادر به عنوان الگوی جنسیتی برای دختران: بی‌تردید نخستین الگوی دختر، مادر است. دختر در تعامل با مادر، خانه‌داری، کدبانویی، شوهرداری، بچه‌داری و امثال آن را یاد می‌گیرد و به تدریج، بخشی از مسئولیت زندگی را در خانواده بر عهده می‌گیرد و خود را برای زندگی آینده آماده می‌کند؛ اما حضور کم مادر در خانه و کانون خانواده این الگو را بی‌رمق می‌سازد.
 
دوگانگی در تربیت فرزندان: در طول زمان حضور در محل کار، مادر مجبور است فرزند یا فرزندان خود را به مهد کودک یا به افراد دیگری از فامیل مثل خواهر یا مادربزرگ بسپارد. این در حالی است که الگوهای تربیتی مادر با ایده‌ها و روش‌های تربیتی مربیان مهدها و دیگران متفاوت خواهد بود و فرزندان با حالتی دوگانه در رفتار و افکار و ارزش‌ها رشد خواهند نمود.
 
روان‏شناسان معتقدند کودکان در سال‏های نخستین زندگی، نیاز شدید عاطفی دارند و این نیاز تنها از سوی مادر تأمین می‏شود و با هیچ نهاد جایگزین دیگری تأمین نمی‏شود. با شاغل شدن زن، که مهم‏ترین نقش را در ایجاد تعادل عاطفی و روانی و ایجاد فضایل دارد، لطمه‌ی شدید روحی به فرزندش وارد می‏شود.
 
 آثار اجتماعی اشتغال بانوان
 
اگرچه پیامدهای فردی، خانوادگی و آثار اشتغال مادر بر فرزندان همگی می‌توانند به طور غیرمستقیم جامعه را متأثر سازند، اما اشتغال زنان به طور مستقیم نیز تبعاتی برای جامعه دارد. از جمله تبعات این امر می‌توان به کاهش رشد جمعیت و بیکاری مردان اشاره کرد.
 
1. اثر اشتغال بانوان با نرخ رشد جمعیت در کشور
 
2. نرخ رشد جمعیت در کشور ما نیز با کاهش چشمگیری مواجه شده است؛ کاهشی که به باور بسیاری از صاحب‌نظران ارتباط معناداری با افزایش اشتغال بانوان در دهه‌های اخیر دارد.
 
کم شدن میل به فرزندآوری: زنان شاغل به سبب تعدد وظایف ترجیح می‌دهند فرزندان کمتری داشته باشند تا بتوانند از پس ایفای نقش مادری برآیند. در نتیجه امروز تک‌فرزندی پدیده‌ی غالبی است که در خانواده‌هایی که در آن‌ها زن شاغل است بیشتر دیده می‌شود. گاهی هم شاهد فاصله‌ی سنی زیادی بین بچه‌ها هستیم که آسیب‌های خودش را دارد.
 
تأخیر در فرزندآوری: در کشور ما و بر اساس ضعف قوانین و اجرای نامناسب آن‌ها، زنان شاغل برای از دست ندادن شغلشان ناگزیرند فرزندآوری را به تأخیر بیندازند.
 
3. بیکاری مردان
زنان اغلب نیروی کار ارزان‌تری به شمار می‌روند و به دلیل آنکه مسئولیت مدیریت مالی خانواده با آنان نیست، راحت‌تر زیر بار مشاغل کم‌درآمد می‌روند. همین امر موجب می‌شود شرکت‌ها و مؤسسات به استفاده از نیروی زن تمایل داشته باشند و در این میان، مردان بیکار می‌مانند. این موضوع یکی از نگرانی‌ها و دغدغه‌های جامعه‌ی امروز ما نیز هست.
 
راهکارها
 
در برابر آسیب‌هایی که برای اشتغال بانوان برشمردیم، راهکارهایی نیز وجود دارد؛ راهکارهایی که می‌توان علاوه بر در نظر گرفتن مسائل اقتصادی خانواده، آرامش روحی و روانی بانوان، نهاد خانواده و فرزندان را نیز در آن‌ها منظور کرد.
 
1. توجه به ارزش و اهمیت خانه و خانه‌داری:شاید در نخستین گام لازم باشد تا با نگاهی دوباره به جایگاه خانه‌داری و ارزش همسری و مادری، بازتعریفی از اشتغال و مفید بودن بانوان جامعه ارائه شود. مطابق تعریفی که ارائه شد، خانه‌داری متقارن با بیکاری نیست، بلکه خانه‏دارى و ایفای نقش مادری و همسری، بستر فرهنگ‏سازى و اصلاح اجتماع و رشد انسان‏هاست؛ همچنان که در آیات و روایات ما نیز به ارزش مادری و همسری زنان توجه ویژه‌ای شده است.
 
2. احیای ارزش مادری و اهمیت تربیت فرزند
 
3. تقسیم کار میان اعضای خانواده
 
4. پرهیز از تجمل‌گرایی و رعایت اعتدال و قناعت در هزینه‌ها و مخارج زندگی و به نوعی بازگشت به سبک زندگی ایرانی و اسلامی سبب کاهش چشمگیر نیازهای مادی خانواده می‌شود و دیگر نیازی به اشتغال هم‌زمان زن و شوهر برای تأمین هزینه‌ها نیست.
 
5. گسترش کارهای نیمه‌وقت یا پاره‌وقت برای بانوان
 
6. جدی‌تر شدن بحث دورکاری و در نظر گرفتن اولویت برای دورکار شدن زنان، به خصوص مادران دارای فرزند کوچک
 
7. تفکیک محیط‌های شغلی مردان و زنان برای پیشگیری از بروز برخی آسیب‌های اخلاقی
 
8. توسعه‌ی مشاغل خانگى و توسعه‌ی مشاغل محلى
 
9. امکان به دست آوردن فرصت شغلى پس از وقفه‌ی چند ساله به دلیل انجام فعالیت‏هاى مادرانه
 
10. حذف کشیک‏هاى غیرضرورى در ساعات شب برای زنان
 
11. ایجاد فرصت‏هاى شغلی جدید در عرصه‏هاى متناسب با روحیات بانوان
 
12. جدی گرفتن بیمه‌ی زنان خانه‌دار برای کاستن از دغدغه‌های معیشتی این قشر مفید و مؤثر
 
این‌ها از جمله مواردی است که همت و باور مسئولان و سیاست‌گذاران جامعه را می‌طلبد و اگر جدی گرفته شود، می‌تواند تا حدود زیادی از مشکلات بانوان در زمینه‌های اقتصادی بکاهد.
 
نتیجه‌گیری
 
اشتغال بانوان هرچند منعی دینی یا اجتماعی ندارد، اما با آسیب‌هایی در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی همراه است. هرچند کم نداریم بانوانی را که با رعایت بایدها و نبایدهای اشتغال، که مهم‌ترین آن‌ها آسیب ندیدن نقش مادری و همسری و پرهیز از اختلاط با نامحرم است، علاوه بر مشارکت اجتماعی موفق، نقش‌های اساسی خود را نیز به شایستگی انجام می‌دهند. اما نمی‌توان انکار کرد این مهم نیازمند همراهی و همدلی تمامی اعضای خانواده است. در غیر این صورت، فرسودگی و کسالت روح و جسم بانوان شاغل امری دور از انتظار نخواهد بود.
 
از سوی دیگر، با کندوکاوی جدی در برخی از پژوهش‌ها و مقالات حامی اشتغال زنان و معرفی این موضوع به عنوان نیاز واقعی و مطالبه‌ی جدی زنان، ردپای تفکرات فمینیستی را می‌توان در آن‌ها مشاهده کرد که آگاهانه یا ناآگاهانه وارد این مفاهیم شده‌اند. به هر حال، تفاوت‌های جسمانی و روان‌شناختی زنان و مردان و تفاوت بین بافت دینی‌ـ‌فرهنگی جامعه ما با جوامع اروپایی و غربی از مواردی است که اشتغال بانوان در جامعه‌ی ما را از جوامع اروپایی متمایز می‌سازد.
 
هرچند نمی‌توان برای مثبت یا منفی بودن اشتغال بانوان نظر قطعی ارائه کرد، اما به نظر می‌رسد نقش‌های بی‌بدیل زنان در محیط خانواده آن قدر مهم است که نمی‌توان آن را با هیچ نقش دیگری مقایسه کرد و حیف است این تعهد تأثیرگذار آسیب ببیند یا به آن خدشه وارد شود.(*)
 
منابع:
 
1. گیدنز، 1373، ص 196.
 
2. بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سومین نشست اندیشه‌های راهبردی.
 
3. همان.
 
4. همان.
 

 *زهرا چیذری؛ کارشناس مسائل فرهنگی

پناهیان: چه‌کنیم تا فرزندانمان بی‌ادب نشوند؟ / فرزندتان باید «مبارزه با نفس» شما را ببیند

حجت الاسلام پناهیان گفت: امروز خیلی از پدر و مادرها از دست فرزندانشان گله‌مند هستند که «ما چه‌کار کنیم تا بچه‌های ما نمازخوان بشوند؟ چه‌کار کنیم تا کارهای بد نکنند؟ تا بی‌ادب نشوند؟» باید به این پدر و مادرها گفت: شما خودتان جلوی فرزندانتان چقدر مبارزه با نفس کرده‌اید؟ اینکه آدم خوبی باشید کفایت نمی‌کند و در تربیت فرزند به درد نمی‌خورد بلکه فرزندتان باید مبارزه با نفس کردن را در شما ببیند تا تأثیر بگیرد.

قطعه هنرمندان؛ از استاد محمد نوري، حميد سمندريان، نادر ابراهيمي، بابك بيات و .....تا سگ‌هاي زرد!/ دف

اين روزها حواشي انتقال اجساد «سگ‌هاي زرد» از آمريكا و دفن آن‌ها در قطعه هنرمندان با دستور مستقيم سازمان سينمايي و معاون هنري وزير ارشاد و بعد از آن انتقاد رسانه‌هاي جريان انقلاب به اين امر، بهانه‌ي خوبي را دست شبه‌روشنفكران غرب‌زده داده است كه تا درباره‌ي تفكرات نخ‌نما و قديمي‌شان اضهار فضل كنند و تكرار مكررات. اينكه؛ بالاخره اين يك حركت انسان‌دوستانه است و اين‌ها هم‌وطنان ما هستند و خيلي بد است كه رسانه‌هاي جريان انقلاب به دفن اين «هنرمندان» اعتراض مي‌كنند. در حالي كه اساسا انتقادات مطرح‌شده ربطي به اين بحث‌ها ندارد.


واضح است كه خانواده‌ي اعضاي اين گروه داغدارند و بديهي‌‌ست كه با وجود فعاليت زيرزميني «سگ‌هاي زرد» و پناهنده شدن آن‌ها به امريكا، آن‌ها ايراني‌اند. اما اين‌ها چه ربطي به بحث اصلي دارد؟ انتقادات مربوط است به خرج كردن از پول بيت‌المال براي اوردن اجساد اعضاي اين گروه غيرقانوني و بدتر از آن دفن ان‌ها در قطعه هنرمندان. اما ظاهرا دوستان شبه‌روشنفكر مانند هميشه سطحي‌ترين درك را از وقايع دارند و تنها برداشتی كه از ماجرا میکنند يك كار انسان‌دوستانه است و بس.
 
اما تبعات اين اقدام وزرات ارشاد و دفن اعضاي اين گروه در قطعه هنرمندان چيست و باب چه مسير غلطي را گشوده است؟ از ماجراي دفن سگ‌هاي زرد در قطعه هنرمندان مي‌توان دو برداشت داشت. در نگاه خوشبينانه اين يك خطاي سهوي‌ست و ناشي از ابراز همدردي با خانواده. اما در نگاه جدي‌تر و با مرور عملكرد و اظهارنظرهاي صدروزه‌ي وزير و معاونان‌ش و حتي شخص رئيس‌جمهور- كه تماما خلاصه مي‌شود در آزادي تك‌خواني زنان و برداشتن مميزي در سينما و كتاب و...- اين را بايد يك فتح باب و آغاز يك مسير براي رسميت دادن و ازادي دادن به سخيف‌ترين و زننده‌ترين نوع از موسيقي‌هاي زيرزميني و غيرقانوني دانست.
 
تلاش براي دفن اعضاي گروه سگ‌هاي زرد در قطعه هنرمندان چه نتيجه‌اي دربر خواهد داشت؟اينكه از سوي رسمي‌ترين نهاد فرهنگي جمهوري اسلامي رسما اعلام مي‌كند كه حتي كساني هم كه آثاري از جنس موسيقي سگ‌هاي زرد دارند از نظر وزارت ارشاد جمهوري اسلامي «هنرمند» به حساب مي‌ايند و از ان مهم‌تر هم اينكه اين فعالان موسيقي زيرزميني حتي اگر براي رسيدن به ازادي به امريكا پناهنده شده باشند و اتفاقا در دل فعالان ضدانقلاب اقداماتي عليه جمهوري اسلامي انجام داده باشند، باز صلاحيت دارند در بصورت رسمي و با پول دولت به ايران اورده شوند و در قطعه هنرمندان در كنار بزرگان فرهنگ كشور دفن شوند. آن‌هم در حالي كه بسياري از فعالان فرهنگي كشور كه اتفاقا توليدات فراواني هم در حوزه‌هاي مختلف فرهنگي و هنري داشته‌اند به علت كمبودجا در قطعه هنرمندان در سال‌هاي گذشته در اين قطعه دفن نشده‌اند.
 
دوستان ارشاد بايد به اين سوال پاسخ دهند كه اگر امثال اين گروه شايستگي دفن در «قطعه هنرمندان» را دارند پس چرا در ايران ممنوع‌الكارند؟ و يا اينكه با دفن اين گروه در اين قطعه در روزهاي اينده تعداد بالاي خوانندگان زيرزميني فعال انتظار ندارند از طرف وزارت فرهنگ به رسميت شناخته شوند و هنرمند به حساب بيايند؟ گروه‌هاي رپ و راك ايراني كه همه مي‌دانند نسبت‌هاي اخلاقي و سياسي‌شان با جمهوري اسلامي چيست و خوانندگان طاغوتي لس‌آنجلسي  كه در حرف‌هايشان همه ارزو دارند روزي به ايران بازگردند.
 
حمیدرضا نوربخش، مدیرعامل خانه موسیقی در مورد خاکسپاری سگ‌هاي زرد در قطعه هنرمندان گفته است كه:«ما در جریان تصمیم معاونت هنری ارشاد برای خاک سپاری برادران فرازمند در قطعه هنرمندان نبودیم. اما از آنجایی که پدر و مادر این دو مرحوم فیلمنامه‌نویس و تهیه کننده هستند، تصمیم بر این شد که در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شوند.». محمد سرير از اعضاي خانه‌سينما هم با توجيهي مشابه گفته است كه: «این دو برادر فرزندان خانم فرازمند هستند که از فیلم‌نامه نویسان و عضو کانون فیلم نامه نویسان خانه سینماست. این خانواده تنها دو فرزند داشتند که هر دو هم اینطور شدند.»
 
ولي اين دوستان اين نكته را توضيح نداده‌اند كه سابقه‌ي پدر و مادر يك نفر- كه خود آن‌هم قابل بحث است- چه ربطي دارد به هنرمند بودن يا نبودن خود آن فرد؟ در قطعه ي هنرمندان كساني دفن مي‌شوند كه خودشان از بزرگان هنر و فرهنگ مملكت‌اند، مگر براي دفن يك نفر در قطعه هنرمندان بررسي سوابق خانواده‌اش محلي از اعراب دارد؟ هنرمند بودن يا نبودن يك نفر چه ربطي به خانواده‌اش دارد؟
 
محمد سریر همچنين در گفت‌وگو با فارس گفته است كه: این اتفاق(دفن در قطعه هنرمندان) و حمایت از این دو مرحوم به نفع و کار فرهنگی برای نظام بوده است که دوباره به دامن کشور بازگردانده شده‌اند.
 
ندا انتظامی، مدیر روابط عمومی معاونت هنری وزارت ارشاد هم گفته است برای خاکسپاری افراد در قطعه هنرمندان جایگاه و سابقه هنری شان مد نظر وزارت ارشاد نیست. هر کس هنرمند باشد و از طرف صنف یا معاونت مربوطه فعالیت هنری او تایید شود، می‌تواند در این قطعه به خاک سپرده شود.
 
و حميد نوربخش- مدیرعامل خانه موسیقی- تعریف رسمی هنرمند را این طور عنوان كرده است: «هر کس اهل موسیقی باشد و تخصصی در زمینه آهنگسازی و نوازندگی داشته باشد، به عنوان هنرمند شناخته می شود. برادران فرازمند عنوان هنرمند داشتند.»
 
و همه اين‌ها يعني بر اساس نظر دوستان وزارت ارشاد، «سگ‌هاي زرد» هم بنا به تعريف هنرمند و هم با ارزيابي توليداتشان لياقت داشته‌اند با پول بيت‌المال از خارج به كشور منتقل شوند و در قطعه هنرمندان در كنار هنرمنداني چون استاد بابک بیات و استاد محمد نوری كه از بزرگان موسيقي كشور بودند، يا در كنار نويسندگان و شاعراني چون نادر ابراهیمی، عمران صلاحی، منوچهر احترامی، امیرحسین فردی، کیومرث صابری فومنی يا سينماگراني مثل علی حاتمی، خسرو شکیبایی، احمد آقالو، امير قويدل، منوچهر نوذري و همچنين هنرمندان تاتر مثل سعدی افشار و حميد سمندريان و اكبر رادي و متفكريني مانند سیدعباس معارف و محمد مددپور دفن گردند و چه ضمانتي وجود دارد كه فردا رَپرهاي زيرزميني و خواننده‌هاي طاغوتي فراري در كنار اين هنرمندان دفن نشوند؟ و چه ضمانتي وجود دارد كه اين اقدامات يك مقدمه‌چيني براي رسميت دادن به «هنرزيرزميني» از جمله موسيقي و سينماي زيرزميني توسط وزارت ارشاد دولت تدبير و اميد نباشد؟
 
براي بدست آوردن عمق ماجرا شايد بد نباشد بخشي از يكي از آهنگ‌هاي اين گروه را ببينيد تا بفهميد دوستان وزارت ارشاد چه كساني را «هنرمند ايراني» تشخيص داده‌اند و دفن آن‌ها در قطعه هنرمندان را به نفع نظام ارزيابي كرده‌اند.

از زیبایی پوشش تا زیبایی اندام...

زنان ایرانی همیشه اصول زیبایی شناختی را در پوشش و آرایش رعایت کرده اند. مساله ی امروز ما این است که درگاه درک زیبایی برای زنان گویا عوض شده است. زن ایرانی زیبایی را در رنگ و طرح پوشش جستجو می کرد نه در نمایش تن. برای همین چشمی که به زن ایرانی می افتاد روی طرح و رنگ های پوشش می لغزید نه روی اندام و پوست و چهره اش. ولی زیبایی در زمانه ی ما در «تن نمایی» است. لباس خودش موضوعیتی ندارد بلکه باید بتواند هرچه بیشتر تن انسان را بنمایاند یا زوایای بدن را یا پوست بدن را. لباس در معنای مدرنش پوشش نیست بلکه رهنمای نگاه به زیبایی های تن است. این قاعده در طراحی لباس چسبان مردانه هم رعایت می شود.
آنچه امروز آنرا ساپورت می نامیم ادامه ی همین «تن نمایی» است و عجیب است که دخترکان ایرانی، زیبایی را در تن نمایی جستجو کنند چراکه در هیچ کجای تاریخ این سرزمین حتی پیش از اسلام، «تن» محل ارجاع نگاه و زیبایی نبوده است بلکه تلاش هنرمندان در زیبانمایی پوشش بوده است...
پ ن: برای مذهبی ترها که بطور کامل خواهان حفظ خود از نگاه دیگران اند، چادر، پوششی ضد ارتباطی است که هم اندام را از نگاه دیگران می پوشاند و هم جلوی لغزیدن نگاه روی زیبایی های پوشش را می گیرد. هرچند در انواع چادری های امروزین، دختران چادری چه در نقشهای ریز روی چادر چه در جنس آن و چه در پوشیدن روسری های رنگی قابل مشاهده زیر چادر باردیگر به زیبایی های پوشش روی آورده اند.

زن ایرانی هویت خود را در کجا جست‌وجو می‌کند؟

 در بحث هویت زن ما از غرب کپی‌‌پِیست کرده‏ایم. ما بحث هویت زنان را از غرب با نقطه‌ی پایانی آن آورده‌ایم؛ یعنی جذب نامحرم و مردواره کردن زن، مادر بودن یعنی وقت تلف کردن، همسر بودن یعنی برده بودن؛ ولی اگر برای جامعه هر نوع بردگی کردید، آزادی است.

 

وضعیت بدحجابی در سطح کشور و میل به تبرج در بین زنان مسلمان این سؤال را به ذهن متبادر می‌کند که به راستی چرا در تحقق آرمان‌ اصلی جمهوری اسلامی، که انقلاب فرهنگی است، آن طور که باید موفق نبوده‌ایم؟ شاخص‌هایی مانند میزان استفاده‌ی افراطی از لوازم آرایشی در کشور و نوع پوشش برخی زنان، گویای یک بحران جدی فرهنگی‌اجتماعی است؛ طوری که کسانی که از کشورهای دیگر به کشورمان سفر می‌کنند از آرایش و پوشش خاص زنان کشور ما بهت‌زده می‌شوند. آمار بالای جراحی‌های مختلف زیبایی در کشور ما و افزایش روزافزون آن بسیار نگران‌کننده است. این مسائل انسان را به فکر فرومی‌برد که به راستی دلیل افزایش آمار عمل‌های جراحی زیبایی در بین زنان چیست؟ و چرا این مسائل به طرز روزافزونی رخ عیان می‌کند؟ می‌توان از زوایای مختلفی این پدیده را واکاوی کرد.

 خانم دکتر روح‌افزا از اساتید بسیار فعال و نام‌آشناست که در سال 71 به لندن مهاجرت کرد . ایشان پس از طی مدارج بالای علمی، عضو هیئت علمی دانشگاه منچستر شد و به تدریس در همان دانشگاه پرداخت؛ ایشان هم‌اکنون معاون طرح و برنامه‌ی شورای فرهنگی‌اجتماعی زنان است.

 خانم دکتر روح‌افزا وضعیت زنان در غرب را بسیار اسف‌بار می‌دانند و اعتقاد دارند غرب بر خلاف ادعاهایش ارزش زن را پایمال کرده است و به همین دلیل، رهبری فرمودند ما در مسئله‌ی زن از غرب طلبکاریم.

 خانم دکتر، با وجود اینکه کشور ما یک کشور اسلامی است و برای تحقق آرمان‌های اسلام انقلاب کرده‌ایم، اما پس از گذشت سال‌ها، نتیجه‌ی این تلا‌ش‌ها آن طور که باید دیده نمی‌شود. به عنوان مثال، وضعیت حجاب در ایران به یک معضل جدی تبدیل شده است. گاهی پوشش یک زن مسلمان ایرانی بیشتر از یک زن غربی جلب نظر می‌کند. مشکل اصلی کجاست و چرا آن طور که باید در معرفی و ترویج مبانی و فرهنگ اسلام موفق نبوده‌ایم؟

 من خیلی نمی‌خواهم به کلمه‌ی حجاب بپردازم، زیرا قرآن کمتر به این موضوع و بیشتر به پیش‌زمینه‌های آن پرداخته است. ما این نگاه را در اجتماع و جاهای مختلف کمتر می‌بینیم. ما در مورد صحبت کردن زنان، در قرآن، آیه داریم و این یعنی ضرورت حجاب و عدم ارتباط با نامحرم. یعنی بحث معاشرت بین زن و مرد که مقام معظم رهبری هم در مورد آن تأکید کرده‌اند. بسیار خانم‌های چادری و باحجاب داریم که نمی‌دانند چطور باید با آقایان صحبت کنند یا نمی‌دانند پوشیدن روسری و مانتو یا هر چه به عنوان پوشش استفاده می‌کنیم، چطور باید باشد.

 در حال حاضر، جاهایی که مد لباس و نمایشگاه می‌گذارند، بحث جاذبه را مطرح می‌کنند؛ یعنی طوری روسری و شال بگذارید که قشنگ‌تر شوید، در حالی که فلسفه‌ی حجاب عدم جذب نگاه است. قرآن می‌گوید در حرف زدن، نگاه کردن، راه رفتن و ارتباط با نامحرم مراعات کنید. وقتی حضرت مریم احساس می‌کند روح‌القدس آمده و ممکن است نامحرم باشد، به خدا پناه می‌برد.

 در قرآن بر این‌‌ گونه موارد به شدت تأکید شده است و شبهاتی که وارد می‌شود به دلیل این است که این موارد به خوبی تبیین نشده‌اند.

 در واقع شما معتقدید چون ابعاد مختلف و زیرساخت‌های حجاب به زنان معرفی نشده است، آن‌ها آمادگی لازم را برای پذیرش حجاب پیدا نکرده‌اند.

 بله، ما فقط گرفتار این هستیم که خانم‌ها چطور لباس بپوشند. البته حجاب ظاهر بسیار اهمیت دارد، اما زن باید بداند که هویت او در این است که بتواند خود را ارضای عاطفی، ذهنی، فکری و عقلانی کند و پوشش و ظاهر او در حقیقت بستری سطحی از عمق اندیشه‌‌ی اوست و نباید هیچ ‌گونه ارتباط و تعامل با نامحرم داشته باشد. اگر زنی این مسائل را نداند، نمی‌فهمد حجاب پوشش است. این گونه، موضوع خیلی پوسته‌ای و پذیرش آن بسیار سخت می‌شود.

  یکی از مسائلی که زنان جامعه‌ی ما به آن گرایش دارند میل به تبرج است و گاهی هزینه‌های گزافی صرف این مسئله می‌شود. دلیل گرایش برخی خانم‌ها به این مسئله چیست؟

  وقتی که یک خانم آرایش می‌کند، یعنی می‌خواهد دیده شود. اینکه زنان نیاز به دیده شدن دارند، خاصیت فیزیولوژیکی آن‌هاست که آیه‌ی «عاشروهن بالمعروف» پاسخ آن را می‌دهد. احادیث زیادی داریم که برای دختر خود کادو بخرید، به او محبت کنید و او را ببوسید که این‌‌ها راه‌حل‌های اسلامی این موضوع است. ما چقدر به این موضوع می‌پردازیم؟ این‌‌ موارد زمینه‌ساز داشتن حیا و فاصله‌ی بین محرم و نامحرم است.

 اگر در بهترین مجلس مذهبی بخواهند این حدیث از حضرت زهرا را بگویند که زنی خوشبخت و سعادتمند است که نامحرم او را نبیند، اعتراض بسیاری در پی خواهد داشت. برای اینکه ما به نوعی، هویت‌ خود را در ارتباط با نامحرم جست‌وجو می‌کنیم و می‌خواهیم در اجتماع ارضای عاطفی شویم. این یعنی بی‌حجابی، اگرچه پوشش کامل داشته باشیم. حضرت زهرا از مرد نابینا کناره ‌گرفتند و فرمودند من که او را می‌بینم. یعنی به نوعی تعامل بیجا با نامحرم را رد می‌کنند، ولی در مسجد خطبه هم می‌خوانند. اگر بتوانیم زمینه‌‌‌های حجاب را تبیین کنیم، شاید انتخاب نحوه‌ی پوشش بسیار آسان شود.

 در خارج از کشور خانم‌‌هایی که مسلمان می‌شوند، بلافاصله حجاب را انتخاب می‌کنند. هیچ ‌کدام موی خود را بیرون نمی‌گذارند و روسری‌های بلند می‌پوشند. پوشش‌‌‌ها کامل، رفتار‌‌ها درست و ارتباط با نامحرم کاملاً حساب‌شده می‌شود؛ زیرا آن‌ها حقیقت اسلام و هویتی را که اسلام به زن داده است، فهمیده‌اند و دیگر نیازی به این‌‌ آموزش‌ها ندارند. برای صفای باطن خود و برای اینکه احکام را درست انجام دهند، پیش می‌روند و همه‌ی حریم‌‌‌ها را رعایت می‌کنند. مثلاً سر یک میز با مرد غذا نمی‌خورند، زیرا هویت خود را پیدا کرده‌اند.

 در بحث هویتی، زنان متأسفانه این ‌قدر باید دست‌‌دوم شوند که مردها آنان را بپسندند. آنچه اکنون در جو اجتماعی و فیلم‌‌‌ها و سریال‌‌‌ها می‌بینیم نیز همین را القا می‌کند. همه‌ی دغدغه‌ی زنان این شده است که از هم سبقت بگیرند. هر که زیباتر است و بهتر دیده می‌شود، جلوتر است. این زن‌‌ها در سنین حتی پایین که در حال حاضر به سی یا سی‌وپنج سال رسیده است، احساس می‌کنند درون خود و در عمق عاطفه‌ی خود، شکست خورده‌اند. در خانواده وقتی به زن نگاه نمی‌شود، زن می‌شکند و برای اینکه به او نگاه شود، خودآرایی می‌کند. این‌‌ موضوعات به اصل حجاب بازمی‌گردد. حجاب درست راه رفتن، حرف زدن، نگاه کردن و حیا داشتن در اختلاط با نامحرم است، نه فقط پوشش ظاهری.

 زن می‌خواهد به او نگاه شود، پس به دنبال لوازم آرایش و عمل جراحی زیبایی می‌رود؛ اما نگاه غلط که به او می‌شود، باز هم می‌شکند، چون این نگاه او را ارضای عاطفی نمی‌کند. مرد یک نگاه می‌کند و رد می‌شود. شاید هم ارضای عاطفی شود و ارتباط بگیرد، اما باز هم می‌شکند. برای اینکه آن شخص زن را به خاطر هویت او نمی‌خواهد، به خاطر ظاهر او می‌خواهد. یعنی آن زن دارد کالا را بد و غلط عرضه می‌کند و چون حقیقت خود را عرضه نمی‌کند، خریدار دائمی ندارد. پس به دنبال خریدار بعدی می‌گردد و تشویش پیدا می‌کند.

 دیگران به این موضوع پرداخته‌اند و ریشه‌ی بی‌هویتی زنان را در بعضی از کارها پیدا کرده‌اند، اما ما در پوسته گیر کرده‌ایم. من با مسئله‌ی حجاب در جامعه به عنوان مسئله‌ی اصلی که باید حل شود، به شدت موافقم. چون زن اگر حجاب نداشته باشد، اصلاً نمی‌تواند جایگاه خود را پیدا کند. در یک دور باطل می‌افتد و تا آخر عمر باید خود را اثبات کند.

 پس از نظر شما، ریشه‌ی این مسئله به این برمی‌گردد که زنان هویت واقعی خود را نمی‌شناسند.

 بله، از نظر من، مهم‌ترین مسئله هویت زن است. اگر زن خود را پیدا کند، همه‌ی مسائل حل می‌شود. حال خود را کجا می‌تواند پیدا کند؟ در دامن «مدونا»، خواننده‌ی خارجی، یا هنرپیشه‌های خودمان یا زنی که زیباتر و جلوه‌گرتر باشد؟ عمل کردن بینی، چانه، گونه، استفاده از لباس‌های متنوع و آرایش به خاطر این است که دیگران را جذب کنند، زیرا زنان بی‌هویت هستند.

 یکی از مسائل جدیدی که در سال‌های اخیر، در بین خانم‌ها به وجود آمده است، گرایش به رفتارها و نقش‌های مردانه است که متأسفانه عوامل زیادی به این مسئله دامن می‌زنند. مقام معظم رهبری از این مسئله با تعبیر «مردواره کردن زن» یاد کرده‌اند. این مسئله چه تبعاتی را به دنبال دارد؟

 متأسفانه این مسئله در بین برخی از زنان وجود دارد که ما یا باید شکل مرد‌‌ها باشیم و‌ خود را نشان دهیم یا مدل مرد‌‌ها زندگی کنیم. با درسی که می‌خوانیم و کاری که در اجتماع انجام می‌دهیم، شاید مقداری احساس هویت کنیم. اگر سوار هواپیما می‌شویم و می‌بینیم عده‌ی زیادی مرد هستند و دو خانم، می‌گوییم ما خود را اثبات کرده‌ایم و این گونه احساس غریبگی نمی‌کنیم. می‌گویند خیلی عالی است که با مرد‌‌ها داریم به عسلویه می‌رویم؛ در حالی که این بسیار بد است. چنین کسانی نمی‌پذیرند که برای زن چه چیز خوب و چه چیز بد است. ‌این به معنی این نیست که خانم‌‌ها در رشته‌های فنی و مهندسی درس نخوانند. اینکه ما هویت خود را اینجا پیدا می‌کنیم، بد است؛ نه اینکه این کار‌‌ها را انجام ندهیم.

 در خارج از کشور خانم‌‌هایی که مسلمان می‌شوند، بلافاصله حجاب را انتخاب می‌کنند. هیچ ‌کدام موی خود را بیرون نمی‌گذارند و روسری‌های بلند می‌پوشند. پوشش‌‌‌ها کامل، رفتار‌‌ها درست و ارتباط با نامحرم کاملاً حساب‌شده می‌شود؛ زیرا آن‌ها حقیقت اسلام و هویتی را که اسلام به زن داده است، فهمیده‌اند و دیگر نیازی به این‌‌ آموزش‌ها ندارند.

 در حال حاضر، حتی زنان باحجاب ما نیز می‌گویند اگر من در بیرون کار نکنم، ممکن است در جامعه به من نگاه بد شود. در حالی که باید کارهای خانه را انجام دهد، بچه‌داری و همسرداری کند، خانواده‌ی همسر و خانواده‌ی خود و تعاملات مختلف را تحت پوشش قرار دهد؛ اما کار بیرون از خانه را برای کسب درآمد انتخاب می‌کند، چیزی که به زن ربطی ندارد. برای اینکه می‌خواهد با مردان مچ بیندازد و بگوید من می‌توانم این کار را انجام دهم، اما دارد برای خود و بچه‌های خود کم می‌گذارد. این مچ انداختن‌‌‌ها تمام نمی‌شود. کلاه هم بر سر زن می‌رود.

 در کشورهای خارجی خیلی بدتر است. زن برای اینکه دیده شود، باید هر کاری انجام ‌دهد، حتی با او ازدواج هم نمی‌کنند. آنجا آمار ازدواج‌های قراردادی هفتاد درصد است که این آمار برای سال 2007 بود. در حال حاضر، حتماً 20 یا 25 درصد بیشتر شده است؛ یعنی اکثر مردم موفق به ازدواج نمی‌شوند. زن سه بچه دارد، ولی مرد حاضر نیست با او ازدواج کند. می‌گوید برای چه باید با تو ازدواج کنم، وقتی ارزان در جامعه ریخته است یا چرا باید مسئولیت خانواده را بپذیرم.

 چه مسائلی سبب شده است که زنان جامعه‌ی ما در این مسیر قرار بگیرند؟

 دلایل مختلفی در به وجود آمدن این مشکلات دخیل‌اند. آیا ما در جامعه‌ی ایرانی، سبک زندگی اسلامی و هویت اسلامی را به زن داده‌ایم یا هویت غربی را؟ از زن می‌خواهیم باحجاب باشد، در حالی که به او هویت غربی داده‌ایم و به او گفته‌ایم وقتی زن هستی که دائماً در حال اثبات خود به مرد‌‌ان باشی. در کنار این کار، جلوه‌گری و زیباگری هم وجود دارد که ابزار بسیار آسانی است. دانشجویان ما می‌گویند استاد‌‌ها ما را این گونه بیشتر می‌پسندند و ما راحت‌تر می‌توانیم درس‌های خود را پاس کنیم. این استفاده‌ی ابزاری از زن است.

 این صحبت خیلی تند، ولی حقیقت است. این کار برای زن هویت‌فروشی، روح‌فروشی و قلب سپردن است، برای اینکه مدرک بگیرد. چه کسی در جامعه‌ی ما این بحث را به وجود آورده و تبیین کرده است که زنان اگر مدرک تحصیلی نداشته باشند، اندیشمند نیستند؟ مدرکی که این گونه به دست می‌آید، چه اندیشه‌ای به زن می‌دهد؟

 حاصل، این می‌شود که دختری در دانشگاه به من می‌گوید من ازدواج کرده‌ام، شوهرم هم خوب است، ولی نمی‌توانم با او زندگی کنم. از نظر بنده، چون اولین کسی که با این دختر بوده دست‌ودل‌باز و دومی خوش‌تیپ بوده است، این دختر نمی‌تواند آن‌ها را فراموش ‌کند و آن‌ها را با هم مقایسه می‌کند. این موضوع در مقالات روان‌شناسی ثابت می‌شود. چون نگاه‌های متعددی به او ‌شده است، در تمام طول زندگی‌ تا هشتادسالگی، اگر آلزایمر و دیابت نگیرد، آن‌ها را فراموش نمی‌کند و با آن‌ها می‌جنگد.

 تعادل هورمونی خانم‌‌ها در دوران بارداری و شیردهی با هم فرق می‌کند و آن‌ها دچار نوعی افسردگی می‌شوند و در دوران افسردگی،‌‌‌ به این‌ گونه ‌موضوعات فکر می‌کنند. مادری که به بیگانه فکر کند یا خانم بارداری که در محیط کار، نگاه مرد نامحرم را دارد، چقدر ارحام مطهره را درک کرده است؟ سبک زندگی و روش زندگی زن ما اسلامی است یا غربی؟ تمام فاکتورهایی را که نظام جمهوری اسلامی در حال حاضر برای زنان تعریف می‌کند، فاکتورهای مدل زن غربی است.

مثلاً طبق یک نظرسنجی، هدف بعضی خانم‌ها در سفره‌آرایی این است که هویت خود را جلوی مهمان‌ها اثبات کنند و به نوعی جلب محبت کنند. مصداق «وعاشروهن بالمعروف» بین زن و مردها، محبت به دختران و ارضای عاطفی دختران در خانه کجاست؟ امام رضا (علیه السلام) می‌فرمایند اگر پدران برای تحصیل دختران هزینه کنند، خداوند سه‌ برابر اجر بیشتر به آن‌ها می‌دهد، زیرا زن و قرآن انسان‌ساز هستند.

 در حال حاضر، بچه‌ی چهارده‌ساله موهای خود را مش می‌کند، پیرزن‌ها هم با عمل جراحی و از بین بردن چین‌وچروک، به دنبال این هستند که به نوعی دیگران را جذب کنند. از بچگی و جوانی همیشه نگاه طلبیده‌اند و حالا که پاسخ نمی‌گیرند، افسرده می‌شوند و سخت هزینه می‌کنند؛ زیرا همیشه هویت خود را در جلب نگاه پیدا کرده‌اند. دختران ما هم دارند هویت و شخصیت خود را در مدرک تحصیلی و شغل و زنان اندیشمند ما در حضور اجتماعی و تلویزیونی و مطبوعاتی پیدا می‌کنند. خیلی درد است، چقدر از حضرت زهرا که دنیای علم و دانش و فرهنگ و اندیشه بودند، فاصله وجود دارد.

  از صحبت من برداشت اشتباه نشود، من نمی‌گویم خانم‌‌‌ها در این عرصه‌ها حضور پیدا نکنند، باید بدانیم حضور صحیح خانم‌‌‌ها چگونه است و چه برنامه‌ریزی‌هایی برای حضور صحیح آن‌ها در جامعه کرده‌ایم؟

به نظر من، در بحث هویت زن، ما از غرب کپی‌‌پیست کرده‌ایم. وقتی در کامپیوتر کپی‌پیست می‌کنیم، نقطه‌‌ی آن را هم می‌آورد. ما بحث هویت زنان را از غرب با نقطه‌ی پایانی آن آورده‌ایم؛ یعنی جذب نامحرم و مردواره کردن زن، مادر بودن یعنی وقت تلف کردن، همسر بودن یعنی برده بودن؛ ولی اگر برای جامعه هر نوع بردگی کردید، آزادی است.

 تمام مصوبات شورا، اقدامات مرکز امور زنان و کارهای قوه‌ی قضائیه در بحث طلاق را در نظر بگیرید. ما فقط به زن می‌گوییم خودت باش، جدای از خانواده، به مرد هم می‌گوییم خودت باش، در حالی که رساله‌ی حقوق امام سجاد، این‌‌ موارد را به هم پیوند داده است و می‌گوید باید حقوق متقابل به یکدیگر دهیم.

 خانمی که در خانه می‌خواهد خود را برای همسرش آرایش کند، می‌گوید مگر من برده‌ی این آقا هستم، اما در کوچه که این کار را می‌کند، اصلاً احساس بردگی نمی‌کند. در حالی که آنجا برده‌تر است، زیرا آن مرد همسرش است، با او زندگی می‌کند، دوستش دارد و به او محبت می‌کند. ما تلاش نمی‌کنیم تا جایگاه حقیقی زن را در جامعه پیدا کنیم. من مخالف این نیستم که مثلاً خانم‌ها تناسب اندام داشته باشند، برای سلامتی آن‌ها خوب است، زیباست، ولی اگر زنی به دنبال تناسب اندام است تا نگاه جذب کند، این کار برای او مصیبت است. بحث این است که او به چه دلیل این کار‌‌ها را انجام می‌دهد. چرا فروش لنز رنگی در ایران بسیار زیاد است؟

 خداوند در قرآن می‌گوید درست حرف بزنید، در حالی که ما پشت تلفن از این اصطلاحات استفاده می‌کنیم؛ قربان شما بروم یا خواهش می‌کنم. اگر از خانم مهماندار بپرسید شغل‌ شما چیست، با افتخار می‌گوید مهماندار هواپیما هستم. ولی او با ظاهری که دارد، وقتی خم می‌شود تا روی میز مردی غذا بگذارد، آن آقا لذت می‌برد و او بابت لذت بردن دیگران دارد از دولت جمهوری اسلامی حقوق می‌گیرد و این برای زن مصیبت است و همان مهماندار پشت بلندگو می‌گوید لطفاً حجاب اسلامی را رعایت فرمایید. چرا این تناقضات را در هویت جامعه به وجود می‌آوریم؟ این موضوع بیشتر به خود ما‌‌ بازمی‌گردد.

 دختر ما فکر می‌کند فقط وقتی دانشگاه برود و درس بخواند همه چیز دارد. می‌رود و درس می‌خواند و یک رشته‌ی خوب دانشگاهی هم قبول می‌شود. امکان ازدواج برای این دختر هفتاد به سی است. زیرا هفتاد درصد دختر‌‌ها و سی درصد پسرها به دانشگاه رفته‌اند. از بین این هفتاد درصد، شاید سی درصد با قشر دانشگاهی ازواج کنند، چهل درصد باید با پسری ازدواج کنند که مدرک تحصیلی پایین‌تر از آن‌ها دارد که یا در ازدواج سرخورده می‌شوند یا ازدواج نمی‌کنند. حق مادری، عشق‌ورزی، محبت کردن و آن چیزی را که به زن هویت می‌دهد، از او می‌گیریم و یک مدرک تحصیلی به او می‌دهیم؛ در حالی که کاری هم برای او وجود ندارد. این نظام غربی است. ما الآن در جامعه داریم مطابق مدل غربی زندگی می‌کنیم که دستاورد آن هم غربی می‌شود.

 در این شرایط، ناجا می‌خواهد این‌‌ها را در خیابان دستگیر کند. من مخالف کار ناجا نیستم، اگر ناجا هم دخالت نکند، اوضاع بسیار بدتر خواهد شد، ولی ما در بحث حجاب و هویت زنان بسیار سطحی کار کرده‌ایم.

 ادامه دارد...

منبع : http://borhan.ir/

 

سبک زندگی تلویزیونی؛تاملی در مخاطب سازی رسانه ملی برای شبکه‌های ماهواره‌ای

با تشکر از خانواده رجبی؛ همه چیز از آپارتمان خانواده رجبی شروع شد که در اوایل دهه هفتاد خانه شان را در اختیار سریال های زن و شوهری شبکه های تلویزیون خصوصا شبکه دو گذاشتند تا یک ملو درام ساده با چهار پنج نفر بازیگر خلق شود و خلق الله را یک ساعتی سرگرم کند. از همین جا نطفه سریال ها و بعد تر ها فیلم های سینمایی آپارتمانی بسته شد.

با همان سرعت و حدتی که بلدوزرهای فرهنگ جدید آپارتمان نشینی خانه های شخصی و حیاط دار شهرهای بزرگ را یکی پس از دیگری صاف می کردند تا بر نخاله ها حضور آن ها آپارتمان های چهار پنج طبقه و گاه برج های بیست یا سی طبقه بروید؛ برنامه های نمایشی هم جول و پلاس شان را از حیاط ها و کنار حوض ها جمع می کردند و چهار دیوار اختیاری را بی هیچ دردسر به کار می گرفتند.
"پدرسالار" هم اگر چه در عمارتی قدیمی در محله ای با سابقه در تهران ساخته شد ولی آخر و عاقبت این سریال هم به آنجا کشید محمد علی کشاورز بازیگر نقش پدر، خانه قدیمی خود را برای تخریب گذاشت تا بکوبند و چند واحد آپارتمان به جایش بسازند تا میان برادر و خواهر ها و البته میان عروس و پدر شوهر و دیگران اختلاف نیفتد.

اتفاقا پدر سالار نمونه خوبی است؛ تغییرات به همین شکل ترویج شدند و عجیب نیست که از همان سالها روند ساخت و ساز ها و البته تراکم فروشی شهرداری ها و زندگی آپارتمانی ابتدا در پایتخت و بعدها در شهرهای بزرگ سرعت گرفت. جالب تر اینکه توجیه درام هایی از نوع پدرسالار برای تغییر سبک زندگی ربط زیادی به مقتضیات افزایش جمعیت پایتخت ندارد. ماجرا کاملا اخلاقی است. یک زوج با طرز تفکر مدرن یا بهتر بگوییم شبه مدرن وارد معادلات می شود و همه چیز را تغییر می دهد. انگار همه چیز در همان تخریب خانه پدری خلاصه می شود و اگر از ابتدا این اتفاق رخ می داد نه اختلافی پیش می آمد و نه قهر و آشتی...

اینجاست که می شود گفت وقتی درباره سبک زندگی سخن می گویم و عامل های تاثیر گذار بر آن دقیقا درباره چه چیزی حرف می زنیم. اینکه با تاکیدات مقام معظم رهبری برخی رسانه ها حتا شده است برای چند ماه در این موضوع خاص اظهار نظر کرده اند و گزارش و مقاله و یادداشت روانه خروجی کرده اند و بعضی از خطبا و سخنرانان هم گه گاهی محض نمک سخنرانی شاید؛ به این اصطلاح اشاره می کنند یک چیز است و اینکه واقعا سبک زندگی مردم در ایران از کانال کدام منابع تعیین می شود و این تغییرات چه تاثیری بر زندگی آنها و مهم تر از این بر زیست اجتماعی، اقتصادی و حتا سیاسی شان می گذارد بحثی دیگر است.

سالها پیش یکی از رسانه های فرهنگی با دست گذاشتن بر روی این مطلب که چرا خطبای جمعه در کشور نسبت به مقولات فرهنگی و هنری کمتر توجه نشان می دهند و آن وقت که توجهی هم صورت می گیرد تنها در محدوده سلبیات باقی می ماند پرونده ای را عرضه کرد که در زمان خودش حرف و حدیث های فراوانی را به میان کشید. اصل کلام این بود که سینما؛ تلویزیون، داستان و عکس و بسیاری دیگر از مقولاتی از این دست مستقیم و غیر مستقیم بر زندگی و روش زیستن مردم در ایران تاثیر می گذارند و مغفول ماندن این تاثیر و بد تر از آن عدم استفاده از این ابزارها و باز هم بدتر از همه عدم شناخت این تاثیر نتایج تاسف باری را به بار خواهد آورد.

چه کسی می تواند این مساله را رد کند که یکی از زمینه سازان اقبال برخی از قشر های مردم ایران به رسانه های فراملی بعضی زمینه سازی ها و ذائقه سازی های رسانه های داخلی خودمان بوده و هست؟ در اواخر دهه هفتاد در رسانه ملی خودمان مگر آپارتمان ها تبدیل به خانه های ویلایی چند هزار متری نشدند و مگر مبلمان و اتومبیل های آخرین سیستم جای لوکیشن های ساده در دهه های پیش را نگرفتند؟ حالا دیگر خودرویی که هنرپیشه بر آن سوار می شود خود به یکی از ابزار تبلیغات تبدیل شده و جذابیتی درونی با خود به همراه دارد. این را بگذارید در کنار مانکن گرایی در انتخاب بازیگران سریال های تلویزیونی که با سکوت همراه با رضایت مدیران رسانه های ملی به یک روند تبدیل شد تا بازیگران رسانه ی ملی کم کم به سمت و سوی یک  نوع خاص از آرایش ظاهر بروند؛ و البته نیازی نیست درباره همه حواشی که درباره عمل های زیبایی برخی هنرپیشه ها در نشریات و رسانه های عامه پسند پیش آمد سخن گفت.
شیوع مانکنیزم در میان هنرپیشه های تلویزیونی و تغییر در سبک مسکن و وسایل نقلیه تنها نمونه هایی از تحول در سبک زندگی تلویزیونی بودند؛ در برخی از این موارد به راحتی می شود شباهت هایی بسیار را میان آن چه که شبکه های ماهواره ای در حال ترویج آن هستند با آنچه که بر روی آنتن های شبکه های وطنی می رود پیدا کرد؛ تنها تفاوت در بعضی از محدودیت هایی است که برنامه سازان وطنی در نمایش برخی روابط و پوشش ها دارند.

با یک تفکیک ساده این رابطه راحت تر قابل تشخیص است؛ یک برنامه تلویزیونی در دو سطح در زندگی مخاطبش تاثیر می‌گذارد؛ یکی درباره اینکه چه از زندگی اش چه بخواهد و دیگر اینکه چگونه. به یک مسابقه تلویزیونی که از سال های ابتدایی دهه گذشته یعنی دهه ی هشتاد در ایران باب بوده است توجه کنید.. نسل مسابقاتی که بعد از مسابقات اطلاعات عمومی به تلویزیون آمدند. این برنامه ها عموما با جایزه های بزرگ معنا می گرفتند. یک دستگاه پراید؛ چند میلیون تومان پول و مواردی از این قبیل که به دست آوردنشان در یک شب و بدون برنامه ریزی و تلاش طولانی مدت می تواند هر کسی را تحریک کند. در مرتبه دوم همان طور که گفتیم چطور بدست آوردن جایزه اهمیت پیدا می کند؛ این که از چه راهی به آن برسید.

شبکه تهران در این زمینه در سال های دهه هشتاد میان داری می کرد و اولین نمونه را با عنوان مسابقه بزرگ معرفی نمود. در نمونه های بعدی مسیری که شرکت کنندگان برای رسیدن به جایزه طی می کردند هر بار تکامل بیشتری پیدا می کرد به طوری که در سالهای بعد حتا حذف رقبا در حین رقابت هم به مسیر اضافه شد. اما در نهایت همه چیز به بخت و اقبال منتهی می شد.
اگر بخت یار بود رمز درست انتخاب می شد و در گاوصندوق به روی بازیکنان خوشبخت گشوده می گردید. تهیه کننده برنامه اش را بر روی آنتن داشت و عوامل هم حقوق شان را می گرفتند و آنهایی هم که آگهی داده بودند تبلیغاتشان به انجام می رسید اما آنچه در سبک زندگی مردم تاثیر گذاشته بود را معمولا الا قلیل به چشم نمی دیدند.

ترجمه دراماتیک همین روند در همه سریال ها تا همین امروز موج می زند؛ بخت و اقبال آدم ها را به ثروت می رساند یا از آن محروم می کند و البته مساله اصلی ثروت و رفاه است؛ چنانچه اگر قرار باشد عاقبت به خیری را در انتها ببینیم چیزی نیست جز رسیدن به ثروت که آن هم بر مدار بخت و اقبال می گردد.

در چنین جامعه ای دیگر سخن از عدالت و بی عدالتی سخن گزافه است و البته گام زدن در چرخه تولید ثروت هم چون باز هم بخت و اقبال است که معاذالله تعیین می کند کدام درخت به بار بنشیند و کدام نه.
برگردیم به خانه ی اول مان، فرهنگ و اقتصاد و رسانه چنان درهم پیچیده اند که نمی توان آنها را از هم جدا کرد بدون اینکه خصوصیات مهم شان را از دست بدهند. اگر یک تئوری اقتصادی در کشور تبلیغ شود قطعا فرهنگ خود را با خودش می آورد و اگر یک مد و نوع نگرش به آرایش ظاهری را مدام مقابل چشم یک ملت نمایش گذارده شود به هر حال ملزومات اقتصادی آن مورد توجه قرار می گیرد و همین موارد است که سبک زندگی را شکل می دهد و راهبری می کند.

در جشنواره قیلم فجر امسال چه گذشت؟

جشنواره فیلم فجر امسال نیز،همزمان با دهۀ فجر انقلاب اسلامی برگزار شد.جشنواره ای که نسبت به سال های گذشته به ارزشها و آرمان های انقلاب اسلامی کمی نزدیکتر شده است.

با نگاهی با جشنواره های قبلی که حامل جدایی سینما از انقلاب اسلامی بودند،این جشنواره به نسبت روزنه هایی از خود نشان داد که می توان به آینده امیدوار بود.این جشنواره نشان داد که اگر به جوانان انقلابی و متعهد اعتماد بیشتری داشته باشیم می توانیم به سینمای انقلابی نزدیکتر شویم.تلاش سینماگران متعهد در جشنواره امسال قابل تقدیر بود.آثاری معرف «روح اسلام و خمینی کبیر» وجود داشت که ما را به سمت سینمای اسلامی ـ ایرانی پیش می برد.البته در این بین باید تأسف خورد که همچنان غلبه سینما را سینماگران و هنرمندان به اصطلاح روشنفکر تشکیل می دهند.به طور مثال حضور فعال آنها در سالن برج میلاد و سخنان هیئت داوران و کارگردان زن یکی از فیلم های جشنواره که با تشویق حضار مواجه شد که دلیل این حوادث را شاید باید در خانه نشینی و عقب نشینی قشر حزب اللهی دانست.

در مقابل جشنواره فجر(غیر مردمی) چندی پیش جشنواره فیلم عمار(مردمی) را پیش رو داشتیم که جمعی از نخبگان فرهنگی با دغدغه های مردمی و انقلابی آن را برگزار کردند.

بالاخره با فشارهای رسانه ای و درون حکومتی به وزارت ارشاد در این جشنواره شاهد فیلم هایی با مضمون خیانت و … نبودیم که این خود قدمی رو به جلو می باشد.و دیدیم که با ظهور استعدادهای نو و جوان چگونه فیلمهایی ارزشمند ساخته شد.

شورای مرکزی جبهه فکری انقلاب اسلامی نامزدهای فیلم‌های حافظ گفتمان انقلاب اسلامی را بدین شرح اعلام کرد:[۱]

رسوایی، سربه‌مهر، تنهای تنهای تنها، دهلیز، دربند، روز روشن، ترنج، قصه عشق پدرم، فرشتگان قصاب، تابستان طولانی، خسته نباشید، ۹:۲۰ در بوشهر، آفتاب مهتاب زمین، زیباتر از زندگی، حوض نقاشی، استرداد، گهواره‌ای برای مادر، به خاطر پونه، خاک و مرجان، او خوب سنگ می‌زند، بشارت به یک فرزند هزاره سوم، عملیات مهدکودک، گام‌های شیدایی

گذری کوتاه بر چند فیلم :[۲]

- جنجالی ترین فیلم جشنواره امسال ساخته مسعود ده نمکی بود.فیلمی که بر خلاف ۳ اخراجی گذشته داستانی غم انگیز دارد.موضوع «رسوایی» امر به معروف و نهی از منکر است که شاخه دینی دارد.شاید بتوان گفت «رسوایی» نسخه اصلاح شده «مارمولک» باشد.نگاه فیلم به روحانیت یک نگاه درست و منطقی و البته در سینمای ایران جدید است که جامعه روشنفکران آن را بر نمی تابد.البته نقدهایی هم به این فیلم شده است که در این نوشته مجال آن نیست.

-  فیلم «تنهای تنهای تنها» که پدیده این جشنواره به حساب می آمد.فیلمی که بدون داشتن بازیگرانی مشهور و میلیونی،با زبانی ساده و شیرین و طنزآلود، یکی از مهمترین گزینه های جایزه گفتمان انقلاب اسلامی امسال می باشد. این فیلم مسأله «نزاع های سیاسی» را آنهم در قالب یک نمونه عینی، یعنی مسأله «مذاکرات ۵+۱» اما اینبار از زاویه تأثیر آن بر زندگی دو کودک روسی و ایرانی به تصویر کشیده است.

-  فیلم «سر به مهر»ساخته حمید نعمت ا… و هادی مقدم دوست که اثری کاملاً درون گفتمانی با مضوع نماز است.این فیلم سالن چند صد نفری میلاد و پله های آن را که انبوه تماشاچیان بود را پر کرده و یک ساعت و نیم کامل پای فیلم نشاند و در پایان تشویق جانانه ای دریافت کرد.می توان این فیلم یک پدیده فرهنگی عظیم نامید که قسمتی از داستان آن درباره خجالت کشیدن یک دختر از شروع به نماز خواندن است.دختری که پیش از این دیگران را به خاطر نماز خواندن دست می انداخته.

- فیلم کاملاً انقلابی «فرشتگان قصاب» که در کشور افغانستان ساخته شده است و با به نمایش کشیدن هنرمندانه یک حقیقت تاریخی و مستند از جنایات آمریکا، اینبار کاری می کند که هر غربگرایی سر خود را در سینما پایین بیندازد.فیلم بصورت هنرمندانه هوچی گران ثابت جشنواره را که خود را آماده هجمه های پیاپی به فیلم با سوت و کف های بی مورد کرده بودند را،در انتها با قیافه هایی بهت زده و سکوتی عجیب تا خارج از سالن بدرقه می کند.

- «دهلیز».اولین اثر بهروز شعیبی.این فیلم تنها با نشان دادن عشق سابق پدر و پسری محبت پدر را در دل انسان می جوشاند.عشق پدر و پسری که به عقیده برخی ها محکم ترین عشق هاست.

-«استرداد» با هزینه ۵ ملیارد تومانی.فیلمی که دوران سیاه پهلوی و خیانت استعمار به ملت ایران را به تصویر می کشد.

- «خسته نباشید».یک فیلم «دینی ـ ملی» که یکی از جذاب ترین و به قول بعضی ها بی شیله و پیله ترین محصولات سینمای ایران.

پر بیننده ترین اثر از نگاه مردم (منظور از مردم حضار روشنفکر درون سالن)فیلم «هیس دخترها فریاد نمی زنند» پوران درخشنده بود.فیلمی که بعضی از احکام اسلامی(قصاص) را زیر سؤال برده است.و نقدهایی بسیار جدی بر آن وارد است.

جایزه ویژه هیئت داوران به علیرضا داود نژاد به خاطر فیلم «کلاس هنر پیشگی» به دلیل حضور نجیبانه و مستمر و پر تلاش در راستای اعتلا و تکریم محیط خانواده ایرانی اهدا شد که در خور توجه است.

یکی از اتفاقات جشنواره فجر که در مراسم اختتامیه ،‌بیشتر نمود داشت و دل خیلی از خانواده‌های انقلابی و متدین ایرانی به درد آورد تقدیر از بازیگران سبزنشان حاضر در جشنواره بود. بازیگرانی که هر کدام با حضورشان بر روی سن متلک های سیاسی خود را از تریبون رسمی نظام حواله نظام نموده .

اما در مقام پاسخ به هیئت داوران عرض می کنیم : جناب هیئت داوران اگر می بینیم بلیت سینماهای ما فروش ندارد که البته این بزرگ نمایی از طرف قشری خاص انجام می شود،دلیلش این است که زندگی ایرانی هنوز وارد سینمای ایرانی نشده است و تا زمانی که سینما در خدمت مردم نباشد،مردم هم وارد سینماها نخواهند شد.باید ایراد کار را در فیلمنامه ها و نویسندگان آنان جست و جو کرد.

جشنواره امسال هم با تمام حرف و حدیث هایش به پایان رسید.به امید آنکه در سالهای آینده فیلم فجر در خدمت آرمان های انقلاب اسلامی و صدور آن به عرصه جهانی و ظهور فیلم هایی با محتوای سبک زندگی اسلامی ـ ایرانی باشیم.

سخن کوتاه می کنم و با جمله ای از رهبر عزیز انقلاب به پایان می رسانم.حضرت آقا می فرمایند :

«آنها مى‌خواهند فرهنگ ملت را از گرایش به ایمان، ارزشها و گرایش به اصول اسلامى و استقلال هویت ملى برگردانند. شما باید درست نقطه‌ى مقابل این کار را مورد اهتمام خودتان قرار دهید. آنها مى‌خواهند وحدت ملى را از بین ببرند؛ آنها مى‌خواهند اتکا به نفس جوانان را از بین ببرند؛…شما باید درست نقطه‌ى مقابل آنها حرکت کنید.»

و در جای دیگر می فرمایند : « باید ماهیت سینمای ما تغییر کند و بر اساس اصول دینی و اخلاقی خودمان باشد نه فرهنگ غرب که به همه ما اثبات شده که آنها دشمن ما هستند.»

«تاج‌محل»؛ نه از «فرم» خبری هست نه از «محتوا»/ تولیدات سینمایی «حوزه هنری» به کدام سو می‌رود؟

تولیدات سینمایی «حوزه هنری» به کدام سو می‌رود؟ این اولین سوالی است که مخاطب با دیدن «تاج محل» از خودش خواهد پرسید. به خصوص مخاطبی که با ماموریت‌های ذاتی نهادی انقلابی به نام «حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی» و فرمایشات رهبر معظم انقلاب در این خصوص آشنا باشد. اما «تاج محل» حتی در ساخت هم آنقدر قوی نیست که به مرحله محک زدن با این ماموریت‌ها نیز برسد.

 
«تاج محل» از نظر فنی و ساخت حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. بلکه صرفا گامی روبه جلو و البته بلند برای یک دستیار کارگردان و برنامه‌ریز به سمت کارگردانی یک اثر سینمایی است. با دیدن اولین اثر سینمایی «دانش اقباشاوی» قبل از هر چیز این نام «سیدرضا میرکریمی» است که به چشم خواهد آمد. کارگردانی که پس از انحلال «خانه سینما» به «حوزه هنری» کوچ کرده و با میدان دادن به فیلمسازهای جوان در حال تربیت کارگردان‌های جدیدی است که هرچند سیر رو به رشدی را طی می‌کنند اما در آثارشان هیچ شاخصی از انقلاب اسلامی ندارند. آثاری که شاید بهتر باشد با صرف هزینه بخش خصوصی مثلا با هزینه شخصی رضا میرکریمی تولید شوند، تا حداقل اگر اولویت‌های فکری و فرهنگی انقلاب را تامین نمی‌کنند، حسرت کسی را برای صرف بودجه‌های کلان فرهنگی هم برنیانگیزند.
 
 
«کارکنان یک کشتی‌سازی-به دلیلی که هرگز در فیلم توضیح داده نمی‌شود- با قرعه‌کشی اخراج می‌شوند تا سیر منفی فقر و بیچارگی خود را آغاز کنند. بعد از اخراج یکی از آنها-که مخاطب در طول فیلم باید قبول کند که پسر بسیار خوبی‌ست- بر اثر فقر دست به دزدی از منزل قهرمان فیلم-که یک بازنشسته دیگر همان کارخانه است- می‌زند. در حین این دزدی پیرمرد و زن و فرزندش آسیب می‌بینند و نیروی انتظامی به عنوان تنها نماد حکومت در فیلم، نه‌تنها پس از این دزدی کاری از پیش نمی‌برد، بلکه حتی وقتی خود پیرمرد هم ردی از سارق پیدا می‌کند با برخوردی نامناسب هنگام دستگیری سارق موجب پرت شدن او از ساختمان و به کما رفتن‌ش می‌شود. بعد از به کما رفتن جوان سارق هیچ‌کس مسئولیتی بر عهده نمی‌گیرد تا به خاطر عدم پرداخت هزینه، بیمارستان مجبور به جدا کردن دستگاه از سارق به کما رفته بشود و دو برادر خردسالش بی‌سرپرست و یتیم بمانند! دست آخر هم بعد از بی‌سرپرست ماندن دو کودک این خود پیرمرد و همسرش هستند که باید بعد از نطقی شعاری در وصف اوضاع بد زمانه و حسرت خوردن بر 20 سال پیش(!) تصمیم بگیرند- در میان جای خالی حکومت- با انسان دوستی و ایثار، بار بدبختی مردم فقیرتر از خود را به دوش بکشند و دو کودک را سرپرستی نمایند!»
 
 
طبعا ذات جدا شدن از تهران و روایت داستان مردمان دیگر نقاط ایران اقدام پسندیده‌ای در خلق این اثر است که باید بیشتر مورد توجه فیلمسازها قرار بگیرد و شاید روزی برسد که عدالت سینمایی در روایت مردمان ایران تنها به لوکیشن‌های شمال تهران و شمال کشور محدود نشود و جلوه‌های زندگی دیگر مردمان این کشور و حتی محرومیت‌های آنها را نیز به تصویر بکشد. اما با این همه و با آنکه در «تاج محل» به مفاهیم اخلاقی و مسئولیت‌های انسانی پرداخته می شود و نمادهای همیشگی و خوشایند شهر آبادان مانند شط و کشتی و حتی تیم فوتبال صنعت نفت حضور دارند، متاسفانه توام شدن آن با نماهای یک شهر فقیر و نداری و ناچاری مردم و القای یاس و افسردگی در مخاطب به همراه ریتم بسیار کند فیلمنامه، دیدن آن و توصیه کردن دیگران به دیدن‌ش را به امری دشوار تبدیل می‌کند.
 
صرف نظر از پایان اخلاقی فیلم، برخی نمادها و نماها را باید با دقت بیشتری مدنظر قرار داد؛ به خصوص جایی که پیرمرد هنگام اخراج و بازنشستگی دوباره‌اش پس از کندن عکسی از امام خمینی(ره) از دیوار آن را داخل کیفی قرار می‌دهد و در آن را می بندد! و صد البته این قلم را با نماهای حذف شده فیلم کاری نیست. اما با مدیران حوزه هنری سخن‌ها و سوال‌های بسیار دارد؛ مگر موضوع «تاج محل» چقدر جزو سه اولویت اول سینمای انقلاب اسلامی قرار می‌گیرد که باید یکی از سه اثر حمایت شده این نهاد در سال 91 باشد؟

«تنهای تنهای تنها»؛ پدیده‌ی جشنواره‌ی امسال/ «رنجرو»؛ قهرمانی که سینمای ایران سال‌هاست به آن نیاز دا

فیلم با یک رویا آغاز می‌شود. رویایی که- اگرچه با ضرباهنگ بسیار تندی ساخته شده- معرفی خوبی از شخصیت اصلی فیلم -«رنجرو»- و موقعیت او در محیط اطرافش به نمایش می‌گذارد.

در رویای «رنجرو»، او و دوستانش در دریا –که منبع معیشت آنها نیز هست -مشغول بازی هستند و ناگهان با حمله‌ی یک جنگنده مواجه شده و فرار می‌کنند. اما «رنجرو» که تیربار خالی از سرباز را می‌بیند، بدون اینکه بترسد و پایش بلغزد، با اعتماد به نفس پشت تیربار می‌نشیند و تمام نیرویش را در دستانش جمع کرده و جنگنده را مورد هدف قرار می‌دهد. «رنجرو»، در شرایطی که بزرگترها میدان را خالی کرده‌اند، دست به مقابله با عوامل خارجی تهدیدکننده‌ی محیطش می‌زند.

«تنهای تنهای تنها» (بخوانید «رنجرو») فیلمی درباره بلندپروازی‌های پسربچه‌ای به نام «رنجرو» است. پسربچه‌ای که در میان بچه‌های هم سن و سالش مانند بزرگ‌ترها رفتار می‌کند، اگرچه سن کمی دارد و حتی پشت لبش هنوز سبز نشده، با بزرگترها نشست و برخاست می‌کند، چای می‌خورد و معامله می‌کند. «رنجرو» ماهی‌فروش است و برای پول در آوردن، کاه حمل می‌کند، اما نمی‌خواهد تا آخر عمر یک ماهی‌فروش ساده باقی بماند. حاشیه نشین است، اما می‌خواهد به قله نزدیک شود. «رنجرو» آرزوهای بزرگی دارد و می‌داند که اول از همه باید خودش را به اطرافیانش ثابت کند. او در خانه‌ای بزرگ شده است که وابستگی معنایی ندارد. باید کار کرد.

فیلمساز در ابتدای فیلم، محیط پیرامون قهرمان فیلم، خانه و خانواده و دوستانش را که مهمترین افراد زندگی «رنجرو» هستند، به خوبی نمایش می‌دهد.

«رنجرو» برای فروش ماهی با قیمت بهتر سراغ خارجی‌ها می‌رود و در همین موقع با یک کودک روس –الگ- آشنا می‌شود. کودکی که برخلاف «رنجرو» – که فعال است و با همه گرم می‌گیرد و با اعتماد به نفس صحبت می‌کند–  تنهای تنها روی سقف شیروانی خانه‌اش نشسته و ماتم‌زده به روبرو خیره شده و دلش جای دیگر است.

شروع دوستی این دو پسربچه در خانه‌ی الگ است. او پسر مهندسی روس است که با پدرش زندگی می‌کند. اما برخلاف «رنجرو» زندگی کسل کننده‌ای دارد و همین موضوع عاملی می‌شود که او جذب «رنجرو» شود. حال و هوای «رنجرو»، خلأ زندگی پسرک روس است. او مادرش را از دست داده و هیچ دوستی ندارد. خیال «رنجرو» از اینکه یک سفینه‌ی فضایی و یک موجود فضایی دیده است، عامل اشتراک او و الگ است. این دو دوست، از طریق خانم مترجمی که در حوالی خانه‌ی الگ در شهرک روس‌ها زندگی می‌کند، با هم ارتباط می‌گیرند و حرف می‌زنند.

 پسرک روس با این دوستی به دنبال هیجان نداشته‌ی زندگی است و می‌خواهد خلأهای زندگی‌اش را با «رنجرو» پر کند و یخ زندگی‌اش بشکند. «رنجرو» اما در دوستی به دنبال رفاه نداشته‌ی زندگی‌اش نیست و چشم به زندگی آرام و بی دغدغه‌ی مالی خانواده‌ی روس ندارد. برخلاف الگ که بی هیچ مانعی با «رنجرو» دوست می‌شود و می‌تواند با او معاشرت کند، «رنجرو» باید تاوان این دوستی را بدهد. جلوی خانواده و دوستانش بایستد و سرکوفت‌های دایی‌اش را که کینه‌ای کهنه از روس‌ها دارد، تحمل کند و می‌کند. زجرهای گذشته از «رنجرو» یک مرد ساخته و او بیدی نیست که با این بادها بلرزد. او -برخلاف کودک فیلم «مروارید»(سیروس حسن‌پور) که به خاطر تخم لاک پشت(!) به نزدیک‌ترین اطرافیانش حمله می‌کند- می‌خواهد پول دربیاورد و مشکلات خانواده‌اش را برطرف کند و از بیان این مسئله که به زودی برای خواهرش چرخ خیاطی می‌خرد و پدرش را به بهترین دکتر تهران می‌فرستد، هیچ ابایی ندارد.

تا میانه‌ی فیلم، «رنجرو» بر تمام مسائل و مشکلات اطرافش غلبه می‌کند و خودی نشان می‌دهد و با شنیدن این موضوع که روس‌ها برای آماده سازی نیروگاه اتمی ‌بوشهر، قیمت بیشتری پیشنهاد داده‌اند و در پی آن به مردم و دوستان «رنجرو» فشار وارد خواهد آمد، دوباره سعی در مقابله با این موضوع می‌کند. او که در این موضوع روس‌ها را مقصر می‌بیند، دوستی‌اش را با الگ قطع می‌کند و به زن مترجم می‌گوید که تا چند روز نمی‌تواند با الگ ارتباط داشته باشد. «رنجرو» منافع خانواده و دوستانش را به دوستی با الگ ترجیح می‌دهد.

او می‌خواهد با این موضوع مبارزه و به نوعی، الگ را تحریم ‌کند. الگ اما به «رنجرو» عادت کرده و باز سراغ او می‌رود و حتی از پدرش که در نیروگاه کار می‌کند، می‌خواهد که تلاش کند قیمت پیشنهادی به مقدار اولیه بازگردد. «رنجرو» اما همچنان بلندپرواز است و تشنه‌ی یادگیری. او نمی‌خواهد مثل اطرافیانش موجودی منفعل بماند و به همین خاطر می‌فهمد که «باید بیشتر بداند.» از همین رو، اخبار روز را رصد می‌کند و می‌خواهد از مسائل روز و منافع بین المللی کشورش سر دربیاورد. 

از میانه‌ی فیلم به بعد، «رنجرو» مسئله پیدا می‌کند. مسئله‌ای که فراتر از خانه و محله و شهر و کشورش است. در همین حین، سیاست، دوستش را از او می‌گیرد. الگ به ناچار او را ترک می‌کند و همراه خانواده‌اش به روسیه بازمی‌گردد. رفتن الگ و تنهایی «رنجرو» -که الگ را تنها کسی می‌داند که بلندپروازی های او را باور می‌کند- به «رنجرو» لطمه می‌زند و غرور او را می‌شکند. «رنجرو» که می‌بیند دیگر زورش نمی‌رسد و توان مقابله با شرایط یجاد شده را ندارد، اعتراض می‌کند. او خانه را ترک می‌کند. می‌خواهد جهان صدایش را بشنود و حرفش را به دنیا بزند. اما نه با حقارت و مظلوم نمایی!

«رنجرو» چکمه به پا می‌کند. مانند قهرمانان وسترن، کلاه می‌پوشد و کوله‌اش را برمی‌دارد. «رنجرو» خشمگین است اما فریاد نمی‌زند. به اطرافیانش توهین نمی‌کند. شیشه نمی‌شکند. گریه نمی‌کند تا دیگران بر او ترحم کنند. «رنجرو» یاد گرفته که در زندگی باید هرکس کوله بارش را خودش به دوش بکشد. او خشمش را نگاه می‌دارد تا در فرصت مناسب و با کمک دوستانش به آرزویش –رفتن به روسیه- جامه‌ی عمل بپوشاند. روسیه دیگر برای او تنها چخوف و داستایوفسکی و تولستوی نیست. او با رفتن به روسیه هم می‌خواهد.

رفیق از دست داده‌اش را بیابد و هم می‌خواهد غرور از دست‌رفته‌ی خویش را احیا کند. جهان برای «رنجرو» محدود به لنج و قایق و ماهی و مدرسه نیست. او می‌خواهد در مقابل بزرگترین سیاستمداران دنیا بایستد و مقابل آنها سخن بگوید. چون می‌داند اعتماد به نفس این کار را دارد و حرف‌هایش برای آنها شنیدنی خواهد بود.

«رنجرو»، قهرمانی است که سینمای ایران مدت ها انتظار او را می‌کشیده.

قهرمانی که بلندپرواز است و رنج کشیده. خانواده‌اش را دوست دارد و وابستگی به کسی ندارد.

تنهایی و استقلال «رنجرو» او را از یک طرف به قهرمانان وسترن نزدیک کرده و شرایط خانوادگی و وضع معاش او و صداقت و سادگی‌اش او را به شخصیت‌های فیلم‌های نئورئالیستی شبیه می‌کند. و «رنجرو» علاوه بر همه‌ی این‌ها یک ویژگی مهم دارد: بلندپرواز است و به فرداهایش نگاه می‌کند. او نمی‌خواهد خودش را با شرایط وفق دهد، بلکه می‌خواهد شرایط را با خودش هماهنگ سازد.

«رنجرو»، «نه» گفتن را در زندگی یاد گرفته است.

تمام این ویژگی ها به همراه طنز موجود در صحبت کردن «رنجرو» با اطرافیانش و نگاه از موضع بالای او به هم سن و سال‌ها و حتی معلم‌های مدرسه‌اش، باعث شده که «رنجرو»، آنقدر جذاب باشد که هر تماشاگری به خوبی با او همذات پنداری کند. 

سینمای امروز ما به چنین پسربچه‌هایی نیاز دارد و نه به کودکانی که آنقدر بی‌مایه هستند که با یک سیلی خانه را ترک می‌کنند و به خانواده‌ی دیگری پناه می‌برند و یک شبه و به خاطر یک چرخ و فلک می‌خواهند مادرشان را عوض

کنند. 

فیلمساز، فضای زندگی خانواده‌ی «رنجرو» و تفاوت‌های آن با خانواده‌ی الگ را به خوبی به تصویر کشیده است. آمد و شدهای این دو و لحظات تنهایی الگ در خانه از یک طرف و هیجان و اشتیاق و امید «رنجرو» از طرف دیگر خیلی خوب در لحظات فیلم چیده شده است. نکته‌ی مهم دیگر این که فیلمساز حد و مرز شوخی و طنازی‌های شخصیت کنایه‌آمیز «رنجرو» را به خوبی رعایت کرده است.

یکی از تاثیرگذارترین لحظات فیلم، زمانی است که زن مترجم با سردرگمی ‌فراوان و در تاریکی شب در کنار الگ می‌نشیند و با آنکه پر از فریاد است، اما از صحبت کردن با او ناتوان می‌ماند. در این لحظه با پل صوتی «لالایی»، کارگردان ما را از فضای سرد خانه‌ی الگ به فضای گرم خانه‌ی «رنجرو» و حال و هوای صمیمی ‌آن خانواده می‌برد. فیلمساز با آگاهی در دام «تصویر کردن عشق‌های کودکی» نیفتاده و «رنجرو» را از مسیر اصلی‌اش  خارج نکرده است. تنوع موجود در فیلم برای موقعیت‌های مختلف «رنجرو» نیز حاصل هماهنگی خوب گروه فیلمنامه‌نویسی است.

در بخشی از اواسط فیلم، فیلمساز کمی ‌بیش از حد بر روی شخصیت زن روس و درونیات شخصی او تاکید می‌کند. تا جایی که این تردید را به وجود می‌آورد که قصد دارد شخصیت اصلی را از «رنجرو» به زن روس تغییر دهد و همین موضوع باعث می‌شود که تماشاچی برای لحظاتی از فیلم و «رنجرو» عقب بماند و فاصله‌ای کوتاه بین تماشاچی و «رنجرو» به وجود می‌آید که خوشبختانه در ادامه این فاصله از بین می‌رود.

«تنهای تنهای تنها» فیلم صادقانه‌ای است و با بودجه‌ای که در ساخت آن صرف شده، آبروی سینما را خریده است؛ تا جایی که یک فیلم تمام عیار برای یک فیلمساز اولی محسوب می‌شود. فیلمسازی که از بیان هویتش ابایی ندارد.

جغرافیای وطنش را به خوبی می‌شناسد و از تمامیت آن دفاع می‌کند. مانند برخی فیلمسازان خودش را پشت ژست انسان‌دوستانه‌ی فیلم پنهان نمی‌کند و تا به مردم توهین کند و ادای عرفان دربیاورد.

«تنهای تنهای تنها» -که حتما باید اسمش را تغییر دهد- فیلمی‌مناسب برای تماشاگر ایرانی است و حیف است از «رنجرو» اگر به همین فیلم ختم شود. ایکاش سازندگان این فیلم به فکر ساخت فیلم‌های دیگری درباره‌ی «رنجرو» و زندگی او باشند. «رنجرو» یکی از جذابترین قهرمان‌های سال‌های اخیر سینمای ایران است.

باز هم «رسوايي» دهنمكي خبرساز شد/ کفش قرمز پاشنه بلند

حضور چهامین اثر سینمایی مسعود دهنمکی یکی از نقاط پررنگ سی و یکمین جشنواره فیلم فجر است. تا آنجا که بسیاری از کسانی که به تماشای آن نشسته اند شانس اول تعدادی از سیمرغ های جشنواره فجر را به این فیلم داده اند و استقبال بالایی را هم برای اکران عمومی آن پیش بینی کرده اند. اما جدیدترین ساخته این کارگردان انقلابی سینما چه چیز دارد که اینقدر مورد توجه واقع شده؟

ماجرای یوسف و افسانه

"افسانه" دختر جوانی که نامش در محله سر زبانهاست در فرار از دست ماموران پلیس و طلبکاری که در ازای طلب خودش به او نظر هم دارد سر از خانه "حاج یوسف" در می آورد که یک روحانی سالخورده است. داستان بر محور این اتفاق شکل می گیرد و دامنه های آن ادامه فیلم را تا پایان پیش می برد. مواجهه های بعدی این دونفر در خلوت خانه و پس از آن در انظار عمومی اتفاقات دیگری را به همراه دارد که از یک سو زندگی دختر و خانواده او را در معرض خطر قرار می دهد و از سوی دیگر موقعیت و اعتبار روحانی را دستخوش تغییر می کند. انتخاب نام یوسف برای این شخصیت هم شاید تلمیحی باشد بر نام یوسف پیامبر(ع) که در موقعیت گناه قرار می گیرد و آزموده می شود.

 
 
ادامه‌ای داستانی بر فقر و فحشا
 
رسوایی ده نمکی را پیش از هر چیز می‌توان دنباله‌ای سینمایی برای فقر و فحشا دانست. مستندی جنجالی که موجب شد برای اولین بار نام مسعود ده نمکی به عنوان یک فیلمساز در رسانه‌ها مطرح شود. ده نمکی اما در ادامه ماجراجویی هنری خودش اکنون با گذر حدود ۱۰ سال از فقر و فحشا با روایت زندگی و مشکلات یک دختر بدنام و فقیر در یکی از محله‌های قدیمی تهران و مواجهه او بایک روحانی فاضل، «رسوایی» را به مخاطبین پرتعداد خودش تقدیم کرده تا باز هم با تلفیق دو سوژه جنجالی و ذاتا پرمخاطب شانس خود را برای شکستن رکورد فروش «اخراجی‌ها» امتحان کند. 
 
تسلط مقدم بر جنجال
 
آنچه در طول این سال‌ها موجب شده آثار مسعود ده نمکی به شدت به چشم بیاید و مورد توجه گروه‌های مختلف اجتماعی قرا بگیرد تنها انتخاب سوژه‌های جنجالی نیست، بلکه «تسلط» او بر سوژه‌های انتخابی به عنوان یک دغدغه اعتقادی و شخصی است. هوشمندی ده نمکی در انتخاب موضوع‌هایی که به آن‌ها تسلط دارد را پیش از این در سه گانه اخراجی‌ها نیز شاهد بودیم که با پرداخت مستقیم به سه موضوع به «دفاع مقدس» و «اسارت» و «انتخابات» تجربه‌های موفقی را برایش رقم زد. 
 
اکنون این «تسلط» بر سوژه را به خوبی در «رسوایی» می‌توان مشاهده کرد. ده نمکی تجربه، مفاهیم و اطلاعات مربوط به «فقر و فحشا» را طی این ده سال به مرز پختگی داستانی رسانده و اکنون بر روایت آن کاملا مسلط عمل کرده است. از سوی دیگر حضور او پای درس و صحبت استادان خوشنام اخلاق چون مرحوم حاج اسماعیل دولابی و مرحوم آقا مجتبی تهرانی و تعلق داشتن او به جریان بچه مذهبی‌هایی که پا منبری ثابت این قبیل مجالس هستند موجب شده او در امر حساس تصویر چهره تاثیرگذار از یک روحانی در فیلمش آنقدر موفق عمل کند که شخصیت «حاج یوسف» با بازی اکبر عبدی را تا پای دریافت سیمرغ بهترین بازیگر مرد پیش ببرد و او را به عنوان یک کارک‌تر ماندگار در ذهن مخاطب جاوادنه کند. 
 
کفش پاشنه بلند قرمز
 
توجه ده نمکی به بعد گرافیکی آثارش شاید ریشه در سبقه روزنامه نگاری او داشته باشد. انتخاب و طراحی لوگو برای فیلم، و توجه به نمادهای خاص برای استفاده در این لوگو به همراه نام فیلم علاوه بر جلب توجه مخاطب، موجب آشنایی بصری و ماندگاری آن در ذهن او می‌شود. لوگوی مذکور این بار در ترکیب کفش قرمز پاشنه بلند زنانه و واژه «رسوایی» به رنگ سفید در زمینه مشکی رنگ جلوه گر شده است و ادامه آن را در طراحی تیتراژ اولیه ساده اما زیبای فیلم با تصاویر معماری سنتی و اسلامی نیز شاهد هستیم. 
 
دوربین عکاسی و تصاویر زنده
 
در حالیکه هنوز حرف از نگاتیو و دوربین‌های تصویر برداری ۳۵ میلیمتری گرانقیمت در سینما هست، تصویر برداری دیجیتال با دوربین‌های عکاسی حرفه‌ای که قابلیت‌هایی بالایی در تفکیک نور و رنگ دارند به همراه انعطاف در استفاده از لنزهای متعدد و گوناگون توانسته آثار کیفی بالا و به نسبت کم هزینه تری را از لحاظ تصویر برداری برای آثاری مانند رسوایی ارمغان بیاورد. نقطه قوت دیگر این فیلم را باید در تصویر برداری با کیفیت و انتخاب قاب‌های مناسب دانست که کاملا متناسب با فضای فیلم در لوکیشن‌های شلوغی مانند کوچه، بازار و مسجد توانسته کاملا موفق عمل کند و در صحنه‌هایی هم که دوربین روی دست قرار می‌گیرد کاملا دست کارگردان را در طراحی میزانسن و دکوپاژ باز گذاشته است. 
 
انتقاد اصلی و یک سوال بی‌جواب
 
انتقاد اصلی به «رسوایی» که شکل ایراد نیز به خودش پیدا می‌کند نوع پرداخت به شخصیت «افسانه» با بازی الناز شاکر دوست است. جنس دیالوگ‌ها و جلوه‌گری با ناز و افاده‌های یک زن بی‌قید و بند شاید در بعضی موارد آنقدر به چشم بیاید که آزردگی‌هایی را برای برخی مخاطبین مذهبی فیلم ایجاد کند. اما دونکته قابل تامل نیز وجود دارد که اولا نه تنها پوشش و حجاب این کارک‌تر خط قرمزی را نشکسته و با دیگر فیلمهای امروز سینمای ایران تفاوتی ندارد، بلکه حساسیت بیشتری در طراحی آن به کار رفته است و سعی شده با استفاده از رنگ قرمز به هدفش دست پیدا کند. ثانیا این شیوه پرداخت در مقابل تضادی که با معنویت نقش مقابل آن یعنی روحانی فیلم ایجاد کرده در خدمت رساندن پیام اصلی اثر است. در ‌‌نهایت باز هم با این سوال تکراری و بی‌جواب را مواجه هستیم که بلاخره برای نمایش یک کارک‌تر زن با انحرافات اخلاقی در سینمای ما کاری غیر از این هم می‌شود کرد؟ 
 
پایان بندی و رضایتمندی
 
وضعیت افسانه و زندگی برادرش در خطر است. آبروی حاج یوسف هم که خواسته «به جای گرفتن مچ افسانه، دست او را بگیرد» اسباب سوء استفاده فراهم کرده و سی دی حاج یوسف و افسانه در محله پخش شده است. دیگر کسی جواب سلام نماز حاج یوسف را نمی‌دهد. جمعیت برای بیرون انداختن «زن فاسق» از محله به سمت خانه او می‌روند اما سرنوشت طور دیگری رقم می‌خورد تا در سکانس پایانی مخاطب با اهل محل همداستان شود و با رضایتمندی سالن سینما را ترک کند و ثابت شود دهنمکی در پیوند سینمای دینی به مخاطب گام محکمی را برداشته است.
 

به چشم‌هایتان دست نزنید؛ درست می‌بینید!

انتخاب سوژه‌ای که نیاز گفتمانی یک تمدن باشد، برای ارائۀ یک اثر هنری اولین گام جدی ورود به عرصه هنر راهبردی است. لحظه‌شناسی هنرمندی که دغدغۀ بازیابی هویت تمدنی خویش را دستور کار قرار داده و با استفاده از موقعیت‌های بکر داستانی، سعی در عملیاتی‌کردن این دغدغه دارد، به تلاش‌های او برای گام‌ برداشتن در مسیر درست جهت خواهد داد.

«فرشتگان قصاب»، براساس مؤلفه‌های راهبردی و با نگاهی دقیق و ظریف جایی را هدف گرفته است که قلب معصوم جهان غرب به شمار می‌رود؛ صلیب سرخ. صلیب سرخ جزئی کوچک از سیستم جهانی غرب است که مانند بسیاری از اجزاء سیستم‌های تشکیلاتی غربی، ماهیتی خلاف ظاهر انسان‌دوستانۀ خود دارند و در حقیقت، پوششی برای فراهم کردن مطامع و منافع زرداران و زورمداران غرب محسوب می‌شوند و این نکته‌ای است که تا امروز از چشم بسیاری از دست‌اندرکاران سینمایی ما دور مانده است. ظرفیت‌های دراماتیکی که این موضوع به خودی خود دارد و استعداد بالای آن برای پرورش داستان‌هایی جذاب، پیشنهادی است که امسال «فرشتگان قصاب» با کیفیت بصری خوب و بهره‌مندی از یک داستان پرمایه، پیش روی فیلمسازان کشور گذاشت. فیلمی که طرح کلی آن را می‌توان در همین یک خط خلاصه کرد: «جنگ‌افروزی صلح‌طلبانه و انسان‌دوستانه با هدف قاچاق اعضای بدن انسان!»

داستان فیلم در بازۀ زمانی یک روز و یک شب تا طلوع آفتاب روز بعد شکل می‌گیرد. داستانِ یک روز پرماجرا و پر از حادثه که با نمایش فضای آرام یک محیط و چند خانواده در افغانستان شروع می‌شود. دیالوگ‌های فیلم عموماً در خدمت روند داستان هستند و شعارزدگی در آن‌ها به چشم نمی‌خورد. فیلم، به خوبی از زبان تصویر بهره گرفته است؛ به‌خصوص با استفاده از تکنیک‌های تصویری جذاب و جلوه‌های ویژه پررنگ‌ و لعاب و البته فیلمبردای پر از جنب و جوش و متنوع. نقطۀ مثبت فیلم، این است که همه این جلوه‌های ویژه در خدمت فیلم هستند و صرفاً یک کار نمایشی از آب درنیامده‌اند؛ بلکه بنا به اقتضائات داستان و متناسب با فضای سکانس‌ها از این ظرفیت استفاده شده است.

با نگاهِ زیربنایی به ساختار نمایشی این فیلم، می‌توان حضور سه زن به عنوان نماد سه تفکر را در آن مشاهده کرد: زن سرباز آمریکایی که در یک موقعیت تحمیل‌شده زندگی دور از فرزند و خانواده را به سختی تحمل می‌کند؛ زن صهیونیست که با پوشش صلیب سرخ در فیلم به نمایش درمی‌آید و مدام قصد تحمیل خواسته‌های خود به فرماندۀ آمریکایی را دارد؛ و زن افغانستانی که نشانه‌های پاکی و معصومیت در زندگی او به خوبی تصویر شده است. روابط این سه زن در تقابل با یکدیگر، مقیاس کوچکی است از شرایط کلی حاکم بر داستان فیلم.

مهم‌ترین نقطۀ مثبت «فرشتگان قصاب»، قصۀ خوب و درگیرکنندۀ آن است. هرچند شخصیت‌پردازی‌ها ضعف‌هایی دارد؛ مثلاً برای درک چرایی رفتارهای سرباز زن آمریکایی، مکالمۀ تلفنی او با مادرش که نشان از خانواده‌دوستی او و علاقه به فرزندش است، کفایت نمی‌کند و مخاطب باید در جریان شخصیت‌پردازی تعلق خاطری ولو نسبی، به او پیدا کند. ضرورت این کار زمانی مشخص می‌شود که بیننده انگیزۀ حقیقی زن آمریکایی را از حمایت‌هایش از مردم نمی‌فهمد و در هاله‌ای از ابهام رفتارهای او را می‌نگرد.

فیلمساز با نمایش آمریکایی خوب در کنار آمریکایی بد عنصر باورپذیری را در اثر خود فعال کرده است. در صحنه‌های پایانی فیلم، پسر جوان افغانی به فرمانده گروه ریچارد می‌گوید: «اگر این اسلحه دست شما نبود، الآن باید به زبان فارسی حرف می‌زدید.» ممکن است در نگاه اول این گزاره اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما عمق این جمله اشاره به سبقۀ تمدن ایرانی و زبان فارسی دارد و بی‌هویتی و چماق‌به‌دستی اشغالگرانِ مدعی تمدن را افشا می‌کند.

همین‌طور باید برای قصۀ خوب «فرشتگان قصاب»، امتیاز در نظر گرفت؛ آنجا که با ایجاد شوک در پایان داستان، فضای فیلم را از قالبی رئال بیرون می‌کشد و با پایان فانتزی و می‌توان گفت روحانی‌اش، ضربۀ نهایی را کارساز وارد می‌کند. ممکن است فیلم، کم‌وکاست‌هایی مثلاً در ادا و بیان لهجه‌ها یا بازی‌ها یا تقدم و تأخر برخی فراز و فرودهای داستانی داشته باشد، اما از معدود دفعاتی است که می‌توان با خیال راحت به دیگران پیشنهاد تماشای آن را داد و گفت: «به چشم‌های خود دست نزنید؛ درست می‌بینید.»

ققنوس (نشریه روزانه جبهه‏ی فکری انقلاب اسلامی)

ادا درآوردن، خط ميخي، مادها، بادلاستيك،‌ پيكاسو و...؛جواب رسانه‌ملي به منتقدان‌مسابقات‌تلويزيوني/در

مسابقات تلويزيوني يكي از برنامه‌هاي هر روزه و البته غالبا جذاب بيشتر شبكه‌هاست؛ ولي تامل در سوالات مطرح شده در اين مسابقات نشان دهنده بي‌توجهي سازندگان اين برنامه‌ها به تاكيدات مقام معظم رهبري در اين حوزه است.

به گزارش رجانيوز، آذر ماه سال 83 رهبر معظم انقلاب در ديدار با مسئولان سازمان صدا و سيما بيانات مهمي را پيرامون راديو و تلويزيون مطرح مي‌كنند كه متاسفانه بعد از 8 سال وقتي آنها را مرور مي‌كنيم، شاهد عملي نشدن اكثر آنها در برنامه‌هاي اين رسانه هستيم.

يكي از مباحث مطرح شده در ان ديدار موضوع مسابقات تلويزيوني است. مرور آن بيانات و مقايسه موردي آن با يك مسابقه در حال پخش از تلويزيون مي‌تواند نشان دهنده صحت قضاوت بالا باشد. رهبر انقلاب در آنجا مي‌فرمايند:

«از جمله‌ى سرگرمى‌ها، مسابقات است. مسابقات، خوب است؛ منتها باید مراقب بدآموزى‌هاى قولى و عملى در آنها بود. گاهى در زبان، گاهى اصلاً در کیفیت رفتار، گاهى هم در خنده‌هاى بیخودى، سبکى دیده مى‌شود؛ و البته گاهى اوقات هم این چیزها نیست.

یکى از مسابقه‌ها، مسابقه‌ى تلفنى است. شخصى تماس مى‌گیرد و به‌خاطر هیچى، به او جایزه مى‌دهند! یک روز من دیدم در یک برنامه‌ى تلویزیونى پنج میلیون تومان به یک نفر جایزه دادند؛ براى این‌که به چند سؤال جواب داد! این سرگرمىِ خیلى جالبى نیست. پنج میلیون تومان، تقریباً حقوق دو سه سال یک کارمند متوسط است. ممکن است بگویند این‌کار ترویج علم است. ترویج علم را از یک راهِ بهتر بکنید؛ این راه ضرر دارد.

عده‌یى که این‌گونه مسابقات را نگاه مى‌کنند، بى‌منطقى به ذهن‌شان مى‌آید و از این بى‌منطقى سوءاستفاده مى‌کنند. این کار منطقى ندارد که مثلاً بنده بدانم انجیل عربى است یا یونانى است یا لاتینى است؛ بعد بگویند حالا که شما دانستید، این پانصدهزار تومان یا فلان مبلغ مال شما! این کار معنى ندارد. بنابراین، مقوله‌ى سرگرمى و تفریح، لزومش یک مسأله است؛ با برنامه‌ریزى بودن آن یک مسأله است؛ بامحتوا بودنش یک مسأله است؛ پرهیز از جهات منفى هم در آن یک مسأله است.»

حال بد نيست براي نمونه به يكي از مسابقات در حال پخش از تلويزيون بپردازيم. مسابقه تلويزيوني «از كي بپرسم؟» جمعه شب‌ها و از شبكه تهران پخش مي‌شود. در اين مسابقه سوال محور، در مدت زمان اجرا، ده‌ها سوال پرسيده مي‌شود كه براي اختصار تنها به سوالات بخش نهايي آن مي پردازيم. در آن بخش 5 سوال چهار گزينه اي مطرح مي‌شود تا دو شركت‌كننده‌اي كه به آن مرحله راه يافته‌اند به سهمي از جايزه يك ميليون و پانصد هزار توماني مسابقه دست پيدا كنند.

در زير 25 سوالي كه در پنج برنامه اول دي ماه لغايت ششم بهمن ماه در مرحله نهايي آن مسابقه مطرح شده اند، آورده شده است. براي اختصار از پاسخ‌هاي چهار گزينه‌اي هم صرف نظر و تنها به سوالات اكتفا شده است. مرور اين 25 سوال مي‌تواند نشان دهنده بي‌توجهي رسانه ملي به بخشي از دغدغه‌هاي رهبر انقلاب درباره برنامه‌سازي در تلويزيون باشد.

سوالت مطرح شده در برنامه اول دي ماه

1.       ايشان فعاليت در سينما را از سال 1368 با فيلم دزد عروسكها ساخته محمدرضا هنرمند آغاز كرد؟

2.       كدام يك از موارد زير نقص فني(خودرو) حساب نمي‌شود؟

3.       شاعر بزرگ فارسي زبان و آغاز كننده سرايش شاهنامه بودند.

4.       تهاجم مغول‌ها به خاك ايران در چه سال ميلادي(!) انجام شد؟

5.       در كدام دوره زير براي درمان بيمار از موسيقي بهره مي‌بردند؟

سوالت مطرح شده در برنامه هشتم دي ماه

1.       اين بيت از كيست: كرده‌ام باز به آن گريه سودا، سودا/ كه ز هر اشك زدم بر سر دزيا، دريا

2.       نور پايين و نور بالا به ترتيب چند متر جلوتر را نشان مي‌دهند؟

3.       اولين جواني بود كه در تاريخ جشنواره فجر جايزه سيمرغ را گرفت.

4.       آلبوم «به تماشاي آب‌هاي سپيد» كه در سال 1385 موفق به جازه گرمي شد از كيست؟

5.       احسان قائم مقامي در مبارزه همزمان با 614 نفر كه باعث ثبت ركورد گينس شد چند پيروزي كسب كرد؟

سوالت مطرح شده در برنامه پانزدهم دي ماه

1.       پيكاسو نقاش معروف سبك كوبيسم اهل چه كشوري بود؟

2.       خط ميخي داراي چند حرف بود و از كدام سمت نوشته مي‌شد؟

3.       اولين نبرد بين ايران و يونان چه نام دارد؟

4.       ابن بطوطه مغربي، در سفر حج خود كه 29 سال طول كشيد به كدام كشور سفر نكرد؟!

5.       كهن‌ترين تمدن موسيقايي جهان مربوط به كدام منطقه است؟

سوالت مطرح شده در برنامه بيست و نهم دي ماه

1.       اين رباعي از كيست:

اگر دل دلبر و دلبر كدام است/ اگر دلبر دلو دلبر چه نام است

دل و دلبر به هم آميخته وينم/ ندانم دل كه و دلبر كدام است

2.       تابلوي عصر عاشورا متعلق به كدام هنرمند است؟

3.       حضرت عبدالعظيم حسني(ع) از ياران كدام امام بودند؟

4.       مادها در ابتدا پيش از تشكيل حكومت توسط دياكو در كدام منطقه سكونت داشتند؟

5.       كدام شاعر بزرگ داراي رساله‌اي در موسيقي مي‌باشد كه به دو قسمت علم آهنگ سازي و علم وزن تقسيم شده؟

سوالت مطرح شده در برنامه ششم بهمن ماه

1.       اين رباعي از كيست:

از كشت عمل بس است يك خوشه مرا/ در روي زمين بس است يك گوشه مرا

تا چند چو كاه گرد خرمن گرديم/ چون مرغ بس است دانه‌اي توشه مرا

2.       اين كارگردان زن فارغ التحصيل سينما با گرايش كارگرداني از مدرسه عالي تلويزيون و سينما و فيلم رابطه نخستين تجربه سينمايي اوست.

3.       با پيروزي بر غزنويان حكومت خويش را تاسيس نمودند و سراسر ايران را تحت سيطره خويش درآوردند.

4.       احسان حدادي نخستين بار در مسابقات فهرستي جوانان آسيا در چه سالي مدال طلا را بدست آورد؟

5.       دومين خاندان موسيقي ايران چه نام دارد؟

قطعا اگر دستگاه‌هاي نظارتي صدا و سيما وقت بگذارند و تمام سوالات مطرح شده در اين مسابقه را دسته بندي كنند، نكات جالب و قابل تامل‌تري هم بدست خواهد آمد. اما همين 25 سوال مي‌تواند مشتي نمونه خروار باشد.

واقعا دانستن اينكه «دومين خاندان موسيقي ايران چه نام دارد؟» يا اينكه نام فلان بازيگر و بهمان كارگردان چيست، چه الويتي دارد؟ جالب اينكه در يكي از سوالات تاريخ ميلادي حمله مغول‌ها به كشورمان اهميت پيدا مي‌كند! واقعا ذكر دوباره سوال‌ها خسته كننده خواهد بود، ولي شما يكبار ديگر سوالات را مرور كنيد تا خود به عمق فاجعه دست پيدا كنيد: خط ميخي، پيكاسو، مادها و...! و جالب اينجاست كه اكثر شركت كنندگان بصورت شانسي به اين سوالات پاسخ مي‌دهند.

مسابقات تلويزوني با برخورداري از ريتمي تند و هيجاني، غالبا از برنامه‌هاي جذاب و پر بيننده تلويزيون هستند و اكثر بينندگان همراه با شركت‌كنندگان سعي مي‌كنند معلومات خود را بسنجند و به سوالات پاسخ دهند. همين مشاركت ضمني يكي از دلايل علاقه ناخودآگاه بينندگان به اين برنامه‌هاست و البته يكي از وجوه قابل توجه در طراحي سوالات.

سوالات مطرح شده در اين مسابقات، ناخودآگاه اولويت‌هايي را در ذهن مخاطبان شكل مي‌دهد و موضوعات پرتكرار در بين سوالات را به موضوعاتي پر اهميت براي آنها تبديل مي‌كند. موضوعاتي كه دانستنشان موجب افتخار است و بي‌اطلاعي از آنها سبب سرافكندگي خواهد بود.

البته بايد قبول كرد كه وضع مسابقات تلويزيوني خيلي بهتر از مسابقات راديويي است. در مسابقات پرشمار راديويي كه ديگر انواع تقليد صدا، شيرين زباني و اموري از اين دست جاي حتي همين سوالات بدون اولويت را هم گرفته است.

براي نمونه كافي است به بخشي از يك مسابقه راديويي كه پنجشنبه عصر، 12 بهمن ماه در راديو نمايش اجرا شده است گوش كنيد. آيا چيزي غير از توانايي تقليد صدا و ادا درآوردن ملاك موفقيت در اين مسابقه بوده است؟ البته در اينجا كاري به لحن دور از حياي مجري در گفتگو با خانم شركت كننده نداريم.

حال برگرديم به بيانات هشت سال پيش رهبر انقلاب درباره مسابقات تلويزيوني. بياناتي صريح كه جاي هيچگونه بهانه‌جويي و برداشت‌هاي ناصحيح را باقي نگذاشته است. با اين حال اين تاكيد مستقيم رهبر انقلاب هنوز در امواج رسانه ملي خاك مي‌خورد. راستي خط ميخي چند حرف داشت؟!

مسؤولان فرهنگی به داد مشاوره‌های غیردینی برسند /با صراحت برای رابطه دو جنس مخالف سن تعيين مي‌كنند

استاد حوزه علمیه قم گفت: مشاوره دینی بدون آشنایی به اصول مشاوره از نظر علمی مفید نیست و مشاوره علمی منهای آشنایی به اصول دینی نیز این چنین است.

حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی، در گفتگو با رجانیوز به تبیین موضوع مشورت گرفتن با افراد صالح و دارای صلاحیت پرداخت و با بیان اینکه یکی از نکات مهمی که در دین ما مورد توجه قرار گرفته مشورت است، گفت: انسان در مشاوره افکار خوب دیگران را جلب می‌کند و به کار می‌بندد و طبیعتا راهکارهایی از این مشورت‌ها کسب می‌کند.

وي اظهار داشت:  در قرآن کریم نیز در خصوص این مسأله تأکید و بیان شده «و َشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ» اما همانطور که مراجعه به یک مرجع و عالم دینی نیاز به دین‌شناسی و فقه‌شناسی دارد، مشاوره گرفتن از یک پزشک و مهندس نیازمند دارا بودن تخصص مشاوره دهنده در آن رشته است.

عضو هیأت علمی جامعةالمصطفی العالمیه اضافه کرد: مشاوران خانواده باید تخصص کامل در دو زمینه برخورداری از اطلاعات دینی و اطلاع از اصول مشاوره که در کتاب‌های خاص خودش تعریف شده را داشته باشند.

وی خاطرنشان کرد: مدتی است که در کشور ما مسأله مراجعه به مشاوران افزایش پیدا کرده، اما متأسفانه مشاوران گاهی فاقد هر دو جنبه و گاهی فاقد یک جنبه ـ ذکر شده ـ هستند و این مسأله به نوعی در حال ایجاد فاجعه‌ای بزرگ است.

اين كارشناس مسائل فرهنگي تاكيد كرد: بنده به همگان هشدار می‌دهم و تقاضا می‌کنم که نهادهای مسؤول نظیر حوزه‌های علمیه و مراکز فرهنگی کشور این مسأله را کنترل كرده و برای مشاوران تعریفی خاص داشته باشند و مشاوران دوره‌های دینی و دانشگاهی را همزمان با یکدگیر آموزش ببینند، تا لطمه‌ای به جوانان و زندگیشان وارد نشود.

اسلام به انسان حتی اذن تفکر پیرامون مسائل جنسی و روابط دختر و پسر نمی‌دهد

این استاد حوزه و دانشگاه در ادامه به بیان چند مثال در خصوص مشاوره ناصحیح پرداخت و اشاره کرد:جوانی که چند جلسه مشاوره را با فردی خاصی پشت سر گذرانده بود، نزد من آمد و آن مشاور به او افکار جنسی را توصیه کرده و گفته بود «برای اینکه خودت را ارضا کنی تصورات جنسی داشته باش». این درحالی است که دین مبین اسلام این ایده و نظر را تأیید نکرده و اجازه چنین کاری را نمی‌دهد، چرا که در اسلام گفته شده است «مَنْ کَثُرَ فِکْرُهُ فِی الْمَعاصی، دَعَتْهُ اِلَیْ‌ها؛ هر که فکر گناه کند به گناه دعوت می‌شود» فکر گناه جایز نیست.

وی در مثالی دیگر بیان کرد: فردی دیگر به بنده مراجعه کرد و گفت كه «من نزد استاد مشاور، برای مشاوره رفتم و او من را به دوستی با جنس مخالف توصیه كرد و اظهار داشت، این باعث خالی شدن عقده‌هایت (درونیاتت) می‌شود» در حالی که این مشاوره خلاف دین است، چرا که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید «وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ؛ دوستی‌های غیر صحیح و شرعی نداشته باشید»؛ در اسلام تأکید شده است که اگر دوستی‌های نامشروع زیاد شود، ازدواج تعطیل و در نتیجه نهاد خانواده از هم پاشیده می‌شود.

رفیعی همچنین یادآور شد: فردی دیگری به من گفت «مشاوره او را به طلاق توصیه کرده است» و بنده زمانی که بررسی كردم ملاحظه کردم مشکل او بسیار ساده و پیش پا افتاده است، این توصیه‌ها در حالی که والدین در گذشته حداکثر تلاش‌شان بر این بود که رابطه ازدواج از هم پاشیده نشود و طلاق تحقق نیابد.

جلوی مشاورانی که توصیه به روابط نامشروع می‌کنند را بگیرید

وی در بخش دیگری از این گفتگو با انتقاد از مجله «هفت روز زندگی» (سال هشتم، اول بهمن ماه، شماره ۱۶۳) اظهار داشت: این مجله اطلاعات مناسبی دارد و مطالب اجتماعی بیان شده در آن قابل تقدیر است ولی در این مجله بخشی برای افراد «۱۸+» وجود دارد که با عنوان «اندر حکایت معاشرت دختران و پسران» مطلبی ذکر شده است.

در این مطلب از مشاور روان‌شناسی (آقای دکتر نوبری یا نویری) سؤالی شده است ـ با احترام به این شخصیت دانشگاهی ـ که «چه سنی برای شروع یک رابطه دوستی با جنس مخالف مناسب است؟» این استاد دانشگاه در جواب پاسخ می‌دهد «مسلما سن کمتر از ۱۷ سال اصلا برای شروع یک رابطه دوستی با جنس مخالف زمان مناسبی نیست» بعد در بخش دیگری می‌گوید «دوستی بین ۱۷ تا ۲۰ و ۲۵ سال سنینی خطرناک برای جوانان است به عبارتی دیگر در این دوره کسی باید به دنبال رابطه با جنس مخالف باشند که جنبه مدیریت صحیح رابطه و تقسیم صحیح وقت و ذهن را داشته باشند و بتوانند اصول و قواعد و حد و مرز را تعیین و به آن عمل کند.»

استاد حوزه علمیه قم سپس نتیجه گرفت: این سخن چه توصیه‌ای است که باید به یک جوان بین ۱۷ تا ۲۵ شود که با مدیریت صحیح رابطه با جنس مخالف ارتباط برقرار کند؟ این توصیه نوعی بازی کردن با الفاظ است، مدیریت صحیح رابطه و ذهن یعنی چه؟ مگر رابطه با جنس مخالف، جز ارضای غرایز و منجر شدن به روابط نامشروع محصول دیگری دارد؟ این چه مشاوره‌ای است که یک عکس دختر و پسر جوان نمایش داده شود و «۱۸+» هم روی آن درج شود؟ این مجله در این مملکت چاپ شده است!!! چرا باید چنین توصیه‌هایی صورت گیرد؟

مسؤولان فرهنگی به داد مشاوره‌های غیر دینی برسند

وی با تاكيد بر اينكه مسؤولان فرهنگی بايد به داد مشاوره‌های غیر دینی برسند، گفت: مشاوره دینی بدون آشنایی به اصول مشاوره از نظر علمی مفید نیست و مشاوره علمی منهای آشنایی به اصول دینی نیز این چنین است.

رفيعي با ذكر اين پرسش كه چرا باید به مشاوری که توصیه به روابط نامشروع و ارتباط با دختر و پسر و دیدن فیلم‌های غیر اخلاقی می‌کند، اجازه مشاوره دادن، داده شود؟، اظهار داشت: امروز موضوع مشاوره متأسفانه در کشور مغفول واقع شده است و مراجعات فراوانی به مشاوران صورت می‌گیرد ولی توصیه‌های مشاوران بسیار غیر دینی است.

اين كارشناس مسائل فرهنگي در پايان تصريح كرد: امروز باید همانطور که به لطف خدا کشور در عرصه مداحی و منبر تکانی خورد و به آقایان مداحان و منبریان برای جلوگیری از افراط و تفریط تذکر داده شده است به مشاوران نیز تذکراتی داده شود.

«خانه‌ای از شن و مه»؛ وقتی که پیروزی انقلاب در فیلمی منفی می‌شود

خانه‌ای از شن و مه» به صورت نمادین زندگی خانواده‌ای ایرانی را نشان می‌دهد که در آرامش بسر می‌برند و زندگی بسیار خوش و آرامی دارند، اما ناگهان ...

ادامه نوشته

بیانیه 14 عالم طراز اول برای تغییر سبک زندگی در 110 سال قبل

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ با نگاهی به تاریخ کشورمان مشاهده می‌کنیم که سبک زندگی موضوعی نیست که جدیدا و توسط علمای عصر حاضر مطرح شده باشد، بلکه این موضوع دغدغه علمای طراز اول کشور در حدود 110 سال پیش بوده است؛ به طوری که جمعی از علما در آستانه مهاجرت کبری اقدام به انتشار بیانیه 5 ماده ای در زمینه برخی مسائل کرده اند که متن آن کامل در زیر می آید.

اعلامیه پنج ماده‌ای در زمینه سبک زندگی


وی طی یک اقدام بدیع در اواسط جمادی الاول ۱۳۲۴ و در آستانه مهاجرت علمای تهران به قم (مهاجرت کبری)، به همراهی ۱۳ نفر از علمای طراز اول اصفهان از جمله آقا نجفی اصفهانی، حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی، آیت الله ابوالقاسم دهکردی، شیخ مرتضی ریزی، میرزا محمدتقی مدرس، سیدمحمدباقر بروجردی، میرزا محمد مهدی جویباره‌ای، میرزا ابوالقاسم زنجانی، آقامحمدجواد قزوینی و رکن‌الملک شیرازی موارد زیر را متعهد شدند:


این خدام شریعت مطهره با همراهی جناب رکن‌الملک، متعهد و ملتزم شرعی شده‌ایم که مهماامکن بعد ذلک تخلف ننماییم، فعلا ۵ فقره‌ است:


اولاً: قبالجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد روی کاغذ ایرانی بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمی‌نویسیم. قباله و حکمی هم که روی کاغذ دیگر نوشته بیاورند و تاریخ آن بعد از این قرارداد باشد، امضا نمی‌نماییم. حرام نیست کاغذ غیر ایرانی و کسی را مانع نمی‌شویم؛ ماها به این روش متعهدیم.


ثانیا: کفن اموات، اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچه‌های دیگر ایرانی باشد، متعهد شده‌ایم بر آن میت، ماها نماز نخوانیم. دیگری را برای اقامه صلوه بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.


ثالثا: ملبوس مردانه جدید، که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده می‌شود، قرار دادیم مهما امکن، هر چه بدلی در ایران یافت می‌شود، لباس خودمان را از آن منسوخ نماییم و منسوخ غیرایرانی را نپوشیم و احتیاط نمی‌کنیم و حرام نمی‌دانیم لباس‌های غیرایرانی را، اما ماها ملتزم شده‌ایم حتی‌المقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از منسوج ایرانی بنماییم. تابعین ماها نیز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشیده و داریم و دوخته، ممنوع نیست استعمال آن.


رابعا: مهمانی‌ها بعد ذلک ولو اعیانی باشد، چه عامه، چه خاصه، باید مختصر باشد یک پلو و یک خورش و یک افشره. اگر زاید بر این کسی تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیز به همین روش مهمانی می‌نماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند، موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.


خامسا: وافوری اهل وافور را احترام نمی‌کنیم و به منزل او نمی‌رویم زیرا که آیات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» «وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَه» و حدیث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن محسوس و مسری است و خانواده‌ها و ممالک را به باد داده. بعد از این هر که را فهمیدیم وافوری، به‌نظر توهین و خفت می‌نگریم. [1]


وی در زمینه علمی دارای آثاری چون حاشیه رسائل و حاشیه طهارت شیخ مرتضی انصاری می‌باشد. در اواخر عمر، مردم اصفهان از این عالم استفتا می‌کردند و رئیس مطلق همه علمای اصفهان بود. [2]
 

این عالم در ۱۳۵۳ قمری در اصفهان دارفانی را وداع گفت و در تکیه ریزی‌ها در تخت فولاد به خاک سپرده شد.


پی‌نوشت:

1. روزنامه حبل المتین کلکته، سال ۱۴، ش۲،۱۹جمادی الثانی ۱۳۲۴
2. محمد باقر کتابی، رجال اصفهان، ص ۱۹۹

زماني براي استراحت هنرپيشه‌ها؛ بالاخره ارزشي‌ها هم آفيش شدند!

«به شدت توجه كنيد كه چهره‌پردازى‌هاى منفى و ناصالح در صدا و سيما انجام نگيرد. من گاهى ديده‌ام انسانهايى كه هيچ ارزش علمى و هنرى ندارند، در صدا و سيما با پول مردم چهره‌پردازى مى‌شوند؛ چرا؟ البته من نمى‌خواهم خيلى مطلب را باز كنم؛ اما مى‌بينم كسى‌كه در رشته‌ى خودش اين‌قدر ارزشمند نيست و انسان متوسطى است، او را مى‌آورند و يكى دو ساعت از وقت تلويزيون را به زندگى او، به خانواده‌ى او و به گذشته‌ى سرتاپا كم‌ارزش او مصروف مى‌كنند؛ چرا؟ به‌نظر من علاوه بر اين‌كه اين «چرا» وجود دارد، «منفى» هم هست. اين كار، الگوسازى است؛ ما چه كسى را مى‌خواهيم الگوى جوانها قرار دهيم؟ اين‌طور آدمهايى را؟!» (مقام معظم رهبري 83/9/11 ديدار با مسئولان سازمان صداوسيما)
رسانه‌ی ملی مدتی است که روزهای سختی را می‌گذراند؛ از اعتراضات فراوانی که به «یک خانواده‌ی محترم» شد و حتی پای رئیس صداوسیما را به کمیسیون سوت وکور فرهنگی مجلس کشاند، تا اعتراضات فراوان به «راستش را بگو» و حتی مشکلات مالی که این روزها دامن‌گیر تمام نهادهای فرهنگی کشور است، همه و همه باعث شده تا «بزرگترین دانشگاه عمومی کشور» چندان سرحال به نظر نرسد. اما در همین روزهای سخت رسانه‌ی ملی هم، می‌توان برنامه‌هایی را یافت که نکات مثبت آنها، در میان جنجال‌های رسانه‌ای و خیل نقاط ضعف، دیده نمی‌شوند. جنگ شبانه‌ی «زنده‌باد زندگی» یكی از همین برنامه‌هاست.
 
 
مدت‌هاست كه جنگ‌ها و برنامه‌های گفتگومحور صداوسیما، برای جذب مخاطب بیشتر تنها به دعوت از چهره‌های مشهوری از اهالی سینما و ورزش روی آورده‌اند و بازیگران به مهم‌ترین برگ برنده‌های برنامه‌های تلویزیونی –حتی برنامه‌های مذهبی ماه مبارک رمضان و ماه محرم- تبدیل شده‌اند. تا جايي كه يك زوج بازيگر به عنوان مهمان يكي از برنامه‌هاي تلويزيون، با صراحت از اينكه در سن شصت سالگي هنوز فكر مي‌كنند موقعيت بچه‌دار شدن را ندارند، سخن مي‌رانند! آن هم درست در روزهايي كه بيش از هرزمان ديگري «سبك زندگي» اسلامي مورد هجمه قرار گرفته است. اما در همين سيماي جمهوري اسلامي،‌ بارقه‌هاي اميدي هم وجود دارد.
 
دست‌اندرکاران جنگ شبانه‌ی «زنده‌باد زندگی» با تهيه‌كنندگي و اجرای «محمد جعفر خسروی» و با یک تیتراژ متفاوت در شبکه‌ی دو سیما، موفق شده‌اند بدون دعوت از چهره‌هاي هميشه حاضر در تلويزيون و بیشتر با دعوت خانوادگي از چهره‌های ارزشي و گمنام، یک برنامه‌ی سالم و نسبتاً مخاطب‌پسند را روانه‌ی آنتن کنند.
 
همين عدم حضور مداوم چهره‌هاي مشهور هنري و ورزشي در «زنده باد زندگي»، باعث شده است تا بعد از مدت‌ها، نوبت به خانواده‌‌هاي «رضا برجي» -مستندساز- «سيد ناصر حسيني‌پور» -نويسنده‌ي كتاب «پايي كه جا ماند»-، «سيد ابوالفضل كاظمي» –راوي كتاب پرفروش «كوچه نقاش‌ها»- و ديگر چهره‏هاي ارزشي برسد؛ گرچه همين افراد نيز، خود از مشهورترين مهمانان اين برنامه هستند و عموم مدعوين در برنامه، حتي به اندازه‌ي اين افراد نيز شناخته شده نيستند.
 
يك خانواده‌ي شهيد موفق، خانواده‌ي قرباني يكي از جنايت‌هاي وحشيانه‌ي منافقين و يك دانشجوي جامعه‌شناسي منتقد وضعيت اخلاقي سينما، برخي از اين مهمانان گم‌نام اما مملو از حرف‌هاي جديد و شنيدني اين برنامه هستند كه معمولاً در صداوسيماي جمهوري اسلامي، آنتن‌ به آنها نمي‌رسد.
 
البته مهم‌ترين برگ برنده‌ي «زنده باد زندگي» نه صرفاً داشتن رنگ و بوي مذهبي، انقلابي و خانوادگي توأمان، كه حفظ جذابيت در كنار اين موارد است. «زنده باد زندگي» برنامه‌ي جذابي است؛ هر چند مهمانان برنامه چشم آبي و موبور نيستند، اما هر كدام حرف‌ها و روايت‌هاي جذابي از زندگي دارند كه برنامه را تماشايي مي‌كند. در اين ميان، اجراي قوي «خسروي» و نيز استفاده از كارشناسان قوي در حوزه‌هاي فرهنگي، از ديگر نقاط قوت اين برنامه است.
 
در كنار دعوت خانوادگي از چهره‌هاي ارزشي، معرفي كتاب و نيز استفاده از احاديث و پيام‌هاي مذهبي در زيرنويس برنامه، از ديگر ابتكارات ساده‌ي اين برنامه‌ي شبانه است. مواردي كه به نظر بسيار ساده و سردستي به نظر مي‌رسند، اما در عمل، حضور همين موارد ساده در يك برنامه‌ي تلويزيوني، به يك آرزو تبديل شده است.
 
از سوي ديگر، برنامه «زنده باد زندگی» كه یکشنبه تا چهارشنبه‌ي هر هفته ساعت 23 و 30 دقيقه از از شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود، هر روز با محوريت خاصي روي آنتن مي‌رود. به طور مثال، يكشنبه شب‌ها محوريت برنامه، به بررسي فیلم‌های سینمایی در حوزه‌ي مسائل خانوادگی اختصاص دارد. دوشنبه شب‌ها معرفي کتاب و جايگاه مطالعه در كشورمان محور برنامه است و سه‌شنبه‌ها، با حضور «فاضل نظري» به بحث «عشق‌ورزی و آداب عاشقانه زندگی کردن در ادبيات فارسي» پرداخته مي‌شود. چهارشنبه‌ها نيز، دكتر «صدر الدين شريعتي» به مباحث خانواده و رازهاي بقاي زندگي مي‌پردازد.
 
به هر حال، در روزهايي كه همه مشغول شعار دادن در مورد «سبك زندگي» هستند، به نظر مي‌رسد برنامه‌ي «زنده باد زندگي» با شعار «افتخار ايراني، خانواده‌ي ايراني» به صورت عملي و هر چند با ضعف‌هاي فراوان، مشغول ترويج نوع سالمي از سبك زندگي ايراني اسلامي است كه اين در جاي خود و در برهوت برنامه‌هاي اين چنيني، حقيقتاً جاي تقدير دارد.

سرك كشيدن به شب‌هاي جنگ با اسرائيل در «ريسماني از جنس دل» +يكي از داستان‌هاي كتاب

رجانيوز، گروه فرهنگي: چشمانتان را ببنديد و تصور كنيد خبري از «دا»، «كوچه نقاش‌ها»، «سلام بر ابراهيم» و «خاك‌هاي نرم كوشك» نباشد؛ حتي بياييد برگرديم به كمي عقب‌تر و روزهايي را تصور كنيم كه «فرمانده من» و كتاب‌هايي از اين دست هم اصلا نوشته نمي‌شدند. اگر اينطور بود الان دانسته‌هاي ما از سنگرهاي دفاع نقدس و رزمندگان درون آنها چقدر بود؟ و مهمتر اينكه اين دانسته‌ها چقدر با واقعيت آن هشت سال همخواني داشت؟

تك تك صدها جلد كتابي كه درباره دفاع مقدس نوشته شده‌اند سندهايي هستند كه براي هميشه تاريخ از حقيقت آن روزها دفاع خواهند كرد. حتي اگر كتابي هم واقعيت‌ها را قلب كرده باشد باز هم سند است، سندي كه ثابت مي‌كند چه افرادي سعي داشتند چهره دروغيني از مقاومت مخلصانه مردم ايران بسازند. ادبيات مقاومت ايران از اين موهبت خاطره‌نگاري و داستان نويسي برخوردار است.

تاثير گذاري اين كتابها تا آنجا بود كه رزمندگان لبناني بنابر نقل حاج حسين يكتا در گرداب مشكلات «خاكهاي نرم كوشك» را مي‌خواندند و جوانان كشميري به كتاب خاطرات شهيد عباس بابايي عشق بازي مي‌كردند.

اما حالا خود رزمندگان لبناني كه از تجربه سال‌ها مقاومت برابر رژيم صهيونيستي بهره‌مندند چند سالي است كه بصورت جدي در وادي ادبيات مقاومت قدم گذاشته‌اند. انتشارات «رسالات» لبنان يكي از موسساتي است كه در اين زمينه فعاليت مي‌كند و تاكنون چندين جلد داستان مقاومت لبنان را منتشر كرده است. كتاب «ريسماني از جنس دل» ترجمه يكي از آن كتاب‌هاست.

اين كتاب را انتشارات «پرستا» به فارسي ترجمه كرده است و بعنوان اولين جلد از مجموعه كتاب‌هاي «قلم رصاص» روانه بازار كرده است. قرار است هفت جلد ديگر از اين مجموعه به بازار بيايد كه دو جلد از اين مجموعه در قالب داستان بلند و بقيه در قالب داستان کوتاه هستند.

اين مجموعه ابتدا به زبان عربي در ايران منتشر شد و توانست جايزه خارجي کتاب سال جمهوري اسلامي ايران را كسب كند. بعد از اين بود كه انتشارات پرستا در نمايشگاه كتاب سال 90 با نماينده انتشارات رسالات مذاكره كرد و از همانجا روند ترجمه كتاب‌ها شروع شد. حضور «محمدرضا سرشار» بعنوان سرويراستار بالاي سر مجموعه مي‌تواند اين قوت قلب را به خوانندگان بدهد كه اين كتاب‌ها نثري روان و خوشخوان خواهند داشت.

اما اولين جلد از اين مجموعه  را كه با عنوان «ريسماني از جنس دل» منتشر شده «عبدالقدوس امين» نوشته است. كتاب در قطع جيبي است و 200 صفحه دارد و در خود يازده داستان كوتاه را جاي داده است. خواندن اين داستان‌ها براي ما كه هميشه مبارزات حزب الله را از قاب تلويزيون و گزارشات نشريات ديده و خوانده‌ايم حتما تجربه جديد و دلپذيري خواهد بود، مخصوصا كه نويسنده از چارچوب خاطره‌نگاري هم فراتر رفته و به وادي داستان پا گذاشته است.

انتشار اين كتاب و در ادامه ساير كتاب‌هاي اين مجموعه مي‌تواند آغازگر تعاملي باشد كه اگر بين نويسندگان ايراني و لبناني برقرار شود، براي هر دو طرف بركت خواهد داشت. چنانكه آقايان عبدالقدوس الامين و سديف حماده به نمايشگاه بين‌المللي کتاب تهران در سال 1391 آمدند و با حضور محمدرضا سرشار، درباره اين مجموعه و ترجمه فارسي آن سخن گفتند.

انتشارات پرستا خود نيز جلودار اين تعامل شده است و بغير از ترجمه كتاب در نظر دارد تا با ايجاد امکان بهره‌مندي نويسندگان لبناني از توان نويسندگان و منتقدان فارسي‌زبان براي نقد علمي اين داستانها و همچنين با برگزاري چند دوره فشرده آموزش داستان نويسي در لبنان فرصت ارتقاي توانمنديهاي داستان‌نويسي برادران و خواهران لبناني مهيا گردد.

تجربه اولين برخورد با ادبيات مقاومت لبنان را از دست ندهيد!

در ادامه يكي از داستان‌هاي «ريسماني از جنس دل» مي‌آيد:

 

 

هيولا و خانه‌های روستايم

دشمن اصرار داشت که کشته‌های خود را عقب بکشد و باقی ماندة سربازان وحشت‌زده‌اش را نجات دهد. به همين سبب، راهی جز ورود به روستا، پیش رو نداشت. من آنجا بودم،. در آغوش صخره‌ها. با گروهی از جوانمردان. هر چند گرسنگی، گوشت آنان را آب کرده بود، اما چشمهایشان پر از اراده‌ای سخت بود. و انتظار، شرارة چشمانشان را شدت می‌بخشید. چشمهایی که بی صبرانه منتظر اقدام دشمن بودند.

گروهی که به اطراف شهرك «عیتا الشعب » آمد و آن را محاصره کرد، جرئت مردانی را که بین خانه‌های ویران شده، پراکنده بودند، به یاد مي‌آورد. این گروه با اصرار، منتظر پاسخی برای ندای پی در پی خود بود. دشمن خواهان فرار بود. اما فرار هم نیازمند شجاعتی بود که در او وجود نداشت.

با این گروه کوچک، در محلی که بر ورودی روستای صعب العبور مشرف بود، مستقر شديم. موشکها آمادة شکار هر نوع خودروِ جنگی بودند که جرئت می‌کرد به طرف روستای عیتا، که نظامیان در آن قرار داشتند، پیشروی کند.

انتظار، زیاد طول نکشید. چيزي نگذشت كه، چهرة زشت یک بولدوزر بزرگ، مثل یک هیولا نمایان شد.

به تیرانداز و همراه او نگاهی انداختم، تا به آنان مژده بدهم. دیدم که با شادی بسیار، به طرف مأموریت خود می‌شتابند.

همه چیز آماده بود. ماشة مخصوص شلیک، انتظار می‌کشید؛ و چشمها، مثل عقاب، مراقب بودند.

چند دقیقه بعد، بولدوزر به محل مناسبی که در معرض شلیک آتش بود، می‌رسید...

ناگهان، بارانی از بمبهای گاز سمی، همة منطقه را پوشاند. و یکی از آنها، در محلی که تیرانداز و همراهش بودند، فرود آمد. به سمت آن دو رفتم. آنها به سختی نفس می‌کشیدند. پیش از آنکه کاملاً از هوش بروند، مهمات را از كوله‌پشتي‌شان خارج کردم.

با استفاده از اطلاعاتی که داشتم، با پارچه‌های خیس، به آنها کمک کردم تا اینکه به هوش آمدند.

مسئول منطقه، با بي‌سيم، به يكي از ان دو نفر تذکر مي‌داد که لازم است بولدوزر را هدف قرار دهند. تیرانداز، که به سختی چشمانش را باز می‌کرد، گفت: «نمی... توانم...»

صدا، با حرارت و اصرار می‌گفت: «بولدوزر نزدیک روستاست. باید آن را از کار انداخت!»

کمی بعد، دوباره صدا شنیده شد:

ـ بولدوزر داخل روستاست...

نتوانستم چهره این هیولا را، وقتی خانه‌های روستا را خراب می‌کرد، تحمل کنم. وقتی به خودم آمدم، صدای فریادم بلند بود:

ـ من بولدوزر را مي‌زنم.

ـ می‌توانی موشک و موشک انداز را به کار بيندازی؟

من، که تصمیم خودم را گرفته بودم، با اصرار گفتم: «یاد می‌گیرم.»

و با صدايي ضعیف و بریده، آنچه را که ممکن بود به من یاد داد. و من، که انگار بهترین شاگرد دنیا بودم، با دقت گوش می‌دادم.

همان طور که موشک انداز را در دست داشتم، به همراه دستیاری که موشکها را حمل می‌کرد، به راه افتادیم تا به بولدوزر برسیم.

هواپیماهای شناسایی بالای سر ما به پرواز درآمده بودند. ما هم، گاهی پنهان می‌شدیم و گاهی می‌دویدیم. تا اینکه به گروهی که نظامیان را در محاصره گرفته بودند و با آنها درگیر شده بودند، رسیدیم. یکی از مبارزان، ما را دید؛ و با دیدن مهماتی که با خود داشتیم، به هدف ما پی برد.

ـ بولدوزر از راه دیگری مي‌آید تا نظامیان را نجات دهد.

ـ و ما ...؟

ـ توصیه می‌کنم در «میدان گاراژ»، در کمین آن باشید.

به جایی که اشاره کرد، نگاه کردیم؛ و محلی را که در دید هواپیماهای شناسایی قرار داشت، دیدیم.

ديدن چهرة هیولا که خانه‌های روستا را ویران مي‌کرد، آتش خشمم را شعله‌ور كرد. به دوستم نگاه کردم. جوابْ در چشمانش پیدا بود. از میان خانه‌های ویران و راههایی که بر اثر بمباران از بین رفته بودند، حرکت کردیم. گاه در سایة دیوارها قرار می‌گرفتیم و گاه می‌دویدیم. تا اینکه به منطقة فعاليت بولدوزر رسیدیم. غرش وحشتناک و گوشخراشش کم کم به ما نزدیک می‌شد. در کمین آن ایستادم، تا در تیررس قرار گیرد. ناگهان صدای آن دور شد. یک مبارز از کمینگاه خود فریاد زد: «به طرف دیگر رفت.»

به سرعت جای خود را ترک کردم. اصرار داشتم که از دستم در نرود!

نه خستگی و نه وجود هواپیماهای شناسایی، دلیلی برای ماندن ما نبود.

مسیرمان را ادامه دادیم. تا اینکه بولدوزر را در مقابل خود دیدم. موشک انداز را به سرعت بر دوش گرفتم و سعی کردم آنچه را که یاد گرفته‌بودم در ذهنم مرور کنم. انگار که زمان متوقف شده بود و در انتظار من، لحظه شماری مي‌کرد. در ذهنم چیزی جز چهرة تیرانداز مجروح را نمي‌دیدم و صدایی جز صدای او را نمي‌شنیدم. بعد، با تمام توانی که در حنجره‌ام داشتم و مانند اینکه همة دنیا صدای مرا می‌شنود، فریاد زدم: «یا زهرا!»

و موشک را شلیک کردم...

بولدوزر را به طور مستقیم هدف قرار دادم. آتش در قسمت پشتی آن شعله ور شد. افسار را به دست کودک درونم سپردم و فریاد برآوردم: «زدم...! زدم!»

صدای بولدوزر که عقب می‌نشست، به گوش می‌رسید. کمی بعد، صدای آهنهایی که با یکدیگر برخورد می‌کردند، به آن اضافه شد، و زشتی صدایش را بیشتر کرد.

این صحنه، چقدر شگفت انگیز بود! صحنه‌ای که همچنان بر دیوارة ذهنم نقش بسته است! چهرة آن هیولا، که لاشة خود را به دنبال می‌کشید، در حالی که، پشت آن به رقص درآمده بود و از بالای آن، آتش زبانه مي‌کشید؛ و دمی دراز از دود را پشت سر خود رسم مي‌کرد.

نفس راحتی کشیدم و روی خاک نشستم. یکمرتبه، انگار که جای خود را برای اولین بار می‌بینم، میوه‌هايي را که شاخه‌های متصل به آنْ نزدیک به من بود، بالای سرم دیدم، و غرق تعجب شدم. مثل اینکه آسمان، میوه‌هايي را در جایی غیر از محل اصلی آن، به سوی من دراز کرده بود. جوانمردان مبارز را به خاطر آوردم. گفتم: «این میوه‌ها، در خنثي‌كردن اثر سمها، به آنها کمک مي‌کند.»

به همراه دو دوستم، آن مقدار از میوه‌ها را که مي‌توانستیم، برای آنها بردیم.

ـ بخورید... اینها میوه‌های بهشتی اند!

اجراي تئاتري سراسر توهين به نظام، در سايه بي‎خيالي مسئولين يك دانشگاه دولتي

هنوز تبعات اجراي تئاتر موهن در دانشگاه دولتي حكيم سبزواري سبزوار كه در آن به راحتي نظام جمهوري اسلامي و ارزش‌هاي آن را به تمسخر گرفته، ادامه دارد.

به گزارش رجانيوز، اين تئاتر با عنوان معنادار " امروز هم به فردا نمي‌ارزد" در روزهاي سيزدهم و چهاردهم آذرماه در سالن استاد شريعتي دانشگاه حكيم سبزواري به نمايش در آمد. صدور مجوز براي اجراي اين نمايشنامه هايي كه پر بود از نيش و كنايه با چاشني توهين به انقلاب اسلامي و باورهاي عميق مردم پيش از اين نيز در سایه غفلت مسئولین فرهنگی این دانشگاه، اتفاق افتاده بود.

این تئاتر که در تیم 12 نفره آن 5 مرد و 4 زن به عنوان بازیگر به روی صحنه می روند، روایتی است از مردمی که زیر دست ارباب هستند، مردم از این ارباب که خون آنها را به پای آرمان‌های گل بزرگ می‌ریزد، به ستوه آمده‌اند و از مبارزه  علیه او صحبت می‌کنند، اما می‌گویند که هنوز برای مبارزه نیروی کافی ندارند.

از طرفی این ارباب و گل بزرگ، نگهبانی دارند با لباس بسیجی، که به پای آنها خون می‌ریخته و حالا بعد از ده سال از خواب غفلت بیدار شده و می‌خواهد به مردم حقیقت را بگوید. هرچند که از سمت ارباب تهدید می شود.

در پرده آخر این نگهبان که می‌خواهد حقیقت را به مردم بگوید، به دست همان مردمی که از دست ارباب ناراضی بودند و می خواستند علیه ارباب مبارزه کنند، کشته می شود.

جالب است كه برخي از عناصر مسئله‌دار در ماجراي فتنه اخير در ساخت اين تئاتر كه توسط كانون تتاتر دانشگاه حكيم سبزواري ساخته شده است، نقش داشته‌اند.

ارزش‌های انقلاب، پایمال تئاتری موهن

آنچه که به عنوان “امروز هم به فردا نمی‌ارزد” در دانشگاه حکیم سبزواری به روی صحنه رفت گرچه نام تئا‌تر را با خود یدک می‌کشید اما سیاهه‌ای بود لبریز از توهین‌ها و کنایه‌های سمبلیک.

سمبلیسم اشباع این برنامه محدود به گوشه و یا قسمتی از کار نشده و در لحظه لحظه آن حضور داشت طوری که شما با یک داستان مواجه نبودید که سمبل‌هایی در آن نشان داده شوند؛ بلکه مجموعه‌ای از نماد‌ها را می‌دیدید که با زور و تعمد کارگردان و نویسنده کار، پشت هم چیده شده بودند و همه چیز اعم از داستان، دکور، نام شخصیت‌ها، کنش آن‌ها و حتی صحبت‌های کارگردان بعد از نمایش اثر! برای جهت دادن به‌‌ همان نماد‌ها بود.

تك خواني زن با صداي بلند و تلاش برای نشان دادن نظامی فریبکار

در ابتدای این نمایش آهنگی در سالن پخش می‌شود که گویا از آهنگ‌های مربوط به رقص‌های شیطان پرستی است، این آهنگ به صورت اُپرا اجرا شده اما در انتهای آن زنی با صدای بلند به تک خوانی می‌پردازد؛ در همین صحنه شاهد عبور مردمی هستیم که همه آن‌ها یک گل در دست دارند.

این نمایش در تلاش است تا نظامی فریبکار را نمایش دهد و در راه تحقق هدفش از گل بزرگ به عنوان رهبر بزرگ که برای او خون‌ها ریخته شده است و جانشین گل بزرگ که نام او ارباب است و بعد از او راهش را ادامه می‌دهد و خون می‌ریزد به عنوان نماد‌هایی استفاده می‌کند.

در قسمتی از نمایش سه خواهر را می‌بینیم که یکی از آن‌ها آینه‌ای دارد که سیاه و شکسته است اما هنوز راست می‌گوید! و خواهر دیگری که خواب می‌بیند؛ او خواب مرد زیبایی را می‌بیند که به او زندگی جاودانه بخشیده و مردی که سوار بر اسب با چکمه‌های طلایی می‌آید. که می‌توان با برداشت‌های مختلفی مرد زیبای سوار بر اسب را شبیه یک شخصیت دینی دانست.

همچنین خواب پیر مردی با دست چروکین که گل‌های دختر را بو می‌کند و گل‌ها بوی تعفن می‌گیرند، که این نیز به نوبه خود می‌تواند دهن کجی به انقلاب و پیر فرزانه آن باشد.

و برادر آن‌ها، آن مرد زیبایی که با اسب آمده را این گونه تصویر می‌کند:

- مثل اینکه یادش رفته اون مرد زیبا یه توله انداخت تو دامنش و رفت؛… یه بچه‌ای که استعداد میمون شدن رو بیشتر داشت…

برادر دختر‌ها دلیل این نا‌بسامانی‌ها را به این مرد نسبت داده و این طور بیان می‌کند که او می‌خواهد جای پدر آن‌ها را بگیرد و حالا تبدیل به پدرِ بچه‌ای شده که بیشتر شبیه میمون است تا آدم.

سی و اندی سال قبری می‌گذرد!

این مرد خودش را “گردن شکسته” می‌داند که از گردن شکستگی او “۳۰ و اندی سال قبری می‌گذرد” که این نیز کنایه بر عمر سی و چهار ساله انقلاب اسلامی پر برکت ایران است که موجب گردن شکستگی این مرد شده و‌ای بسا که آن طفلی که شبیه میمون هم هست کنایه‌ای به انقلاب باشد.

این مرد همچنین به تحریک خواهرانش قصد دارد که مبارزه علیه ارباب را شروع کند و در این مبارزه سرداری جناح راست را هم به خواهرش می‌دهد.

همچینین این مرد ادعا می‌کند که خاطراتش از پشت به او خنجر می‌زنند؛ خاطره‌هايي كه تداعي‌گر همراهی او با ارباب و نقش‌های قبلی‌اش در نظام است که این به عنوان یکی از کلید واژه‌های شناخت سران فتنه سبز به شمار می‌آید و جالب‌تر اینکه او وقتی به گذشته‌اش پشت می‌کند، تبدیل به شخصیت محبوب نمایش می‌شود.

آنچه در این قسمت جالب توجه است بافه‌ها و شال‌های سبزی است که بر سر دختر‌ها و برادرشان است و با توجه به پیوند آن‌ها با مبارزه علیه ارباب، نوعی نماد از فتنه سبز دارد.

القای فضای یاس و نا‌امیدی در جامعه

یکی دیگر از شخصیت‌هایی که در این تئا‌تر ظاهر می‌شود؛ شخصیتی به نام "مُعَبِر" است که عبای قرمز دارد و تعریضی در ظاهر به "عالیجناب سرخ پوش" می‌زند؛ این شخصیت که تا اواسط برنامه خواب است، وقتی بیدار می‌شود، از روی کتاب‌های اطرافش این طور می‌خواند: “طبق آمار اینجا سالهاست که بارون نباریده، شهر رو سال هاست که قحطی زده” او هم چنین در ادامه می‌گوید، برای تعبیر شدن خواب باید “آرام آرام آرام” عمل کرد که این‌‌ همان تئوری ساموئل هانتینگتون در کتاب “موج سوم دموکراسی” است که به فارسی هم ترجمه شده و یکی از کتب مبنایی جریان ساختارشکن فتنه است.

در جای جای این تئا‌تر دیالوگ‌هایی مثل “زمستون امسال سنگین بود” و… هست که در راستای القای فضای خموده و یاس در جامعه است.

در قسمت دیگری از تئا‌تر دیالوگی هست که می‌گوید “حتی اگه چراغ به پاهات ببندی دنیا روشن نمی‌شه… آخه خورشید تو گاو صندوق مردم محله شرقی داره خاک می‌خوره… بلاخره یه روزی قفل این چار دیواری رو می‌شکنیم.”

تصویری منفور از امام و رهبری

یکی دیگر از شخصیت‌های تئا‌تر شخصیت منفور جلوه داده شده ارباب است که ریش پروفسوری بلند دارد با پیراهن بی‌یقه‌ای که یقه آن را بسته است.

او که با یک لباس روی جالباسی گفت‌و‌گو می‌کند، جانشین‌‌ همان لباس است و از فریب دادن مردم صحبت می‌کند و اینکه “هر روز خون عاشقایی رو که مثل من و تو عاشق بودن رو به پای گل‌مون می‌ریزم”.

وی سپس برخاسته و دست در آستین لباس می‌برد، خودش را بغل کرده و با خود بیعت می‌کند و با اشاره جايگاه رهبري نظام را به چالش مي‌کشد.

قسمت بعدی مربوط به دلقک ژولیده‌ای است که مردم را سرگرم می‌کند و با اندکی تامل می‌توان مفهوم چالش در ریاست جمهوری را با به تصویر کشیدن کشاورزی، سازندگی، جنگ و حتی خوردن گُل‌هایی که مردم در صحنه اول در دست داشتند، به عنوان پایمال كردن حق و آزادی آن‌ها توسط دولت را از آن برداشت كرد.

خون مردم به پای گل بزرگ

در قسمت بعدی ارباب برای مردم سخنرانی می‌کند و با تحکم وخشم و فریاد به آن‌ها می‌گوید “…. آیا باور شما به گل بزرگ از بین رفته؟ آیا… به گل ایمان ندارید… من دیشب با گل بزرگ حرف زدم” و همچنین از یک نگهبان صحبت می‌کند که خون مردم را به پای گل بزرگ می‌ریخته و باز با تحکم می‌گوید ما به حضور نگهبان نیاز داریم چون مردم هنوز باور ندارند که گل بزرگ نمی‌خشکد و همچنین عاشقانی را می‌خواهیم که خونشان را به پای گل بزرگ بریزیم.

با نزدیک شدن به پایان نمایش، دختری با یک صلیب به رقص می‌پردازد که هر سه نماد “رقص و آهنگ و صلیب” نزدیکی زیادی به مفاهیم شیطان پرستی دارند.

این دختر رقصنده که خواهر‌‌ همان نگهبان است حالا با گل بزرگ دشمن شده است و می‌گوید “نمی‌تونیم عاشق هیچ مردی باشیم”

حال ارباب وارد صحنه شده و به دختر رقصنده می‌گوید “به دستور گل بزرگ، عشق در این شهر ممنوعه”

و باز هم سعی می‌شود تا بر مفهوم فضای خفقان در جامعه تاکید شود، چیزی که منورالفکری غرب زده همواره در پی تزریق آن به مردم بوده و‌ای بسا که دیالوگ این رقصنده، خوانش دیگری از شعر شاعرسیاه نمایی چون شاملو است که می‌گوید: “دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، دلت را می‌بویند روزگار غریبی است”

توهین به بسیج و پاسداران انقلاب

در صحنه بعد نگهبان که هنوز به روی صحنه نیامده بود را می‌بینیم؛ او که لباس بسیجی به تن دارد، به گفته نمایش نامه ۱۰ سال است که خوابیده است و حال از خواب بیدار می‌شود و به مخالفت با ارباب و گل بزرگ می‌پردازد و نزدیکی نام نگهبان برای این شخص و مراقبت او از گل بزرگ و شلوار نظامی که به پا دارد به این شبهه دامن می‌زند که بسیج و پاسداران انقلاب را مورد تعرض قرار داده است.

نگهبان که شلوار بسیجی دارد می‌گوید: خون‌هایی که به پای گل بزرگ ریخته به سفره‌اش آمده‌اند و او خار‌های گل بزرگ را دیده است و حالا پشیمان است و می‌خواهد مردم را خبر کند.

ارباب در این لحظه وارد شده و از اینکه نگهبان بیدار شده است اظهار نارضایتی کرده و نگهبان و مردمی را که آگاه شوند تهدید به مرگ می‌کند.

در این لحظه نگهبان می‌خواهد مردم را آگاه کند اما به دست مردم کشته می‌شود.‌ ای بسا که این پرده نوعی دهن کجی به مردم نیز باشد.

کارگردان فاتحانه به روی سن: حرفم را زدم!

اجرای شب دوم این برنامه اصلاحات اندکی شبیه حذف شال سبز و تغییر عدد ۵۰ به ۵۰۰ را نیز داشت. اما این تغییرات، اندکی از آنچه دهن کجی به اسلام، انقلاب، ارزش‌های آن و توهین به امام و رهبری برداشت می‌شود را کم نکرده بود.

در پایان این برنامه کارگردان که فاتحانه به روی سن آمده بود اذعان کرد که علی رغم اینکه تا لحظه آخر سر و ته کارش را زده‌اند، اما باز هم حرفش را زده! و تاکید کرد که حاضر بوده برای تئاترش نقد و بررسی هم بگذارد که اجازه نداده‌اند.

سریال گاف‌های متعدد فرهنگی در دانشگاه حکیم

اما آنچه که تا به این قسمت از کلام گفته شد مربوط به تنها یک نمایش بود، نمایشی که تنها یک قسمت از سریال گاف‌های متعدد فرهنگی در این دانشگاه است.

به عنوان مثال سال گذشته نمایش دیگری از همین کارگردان با نام “خرس بیدار می‌شود” اجرا شد كه در ابتذال مفهومی آن، همین بس که در جلسه نقد و بررسی نمایش، کارگردان در جواب به این سوال که “منظور از خرس چیست” گفته بود: “شما دقت کنید در یک قسمت از نمایش دیالوگی بود که گفتم اگه لازم نبود به دنیا بیام، چرا خرس بابام بیدار شد!”

اما آنچه جای خالی آن در مورد موضوع این نوشتار به چشم می‌آید، ناکارآمدی بازوی نظارتی دانشگاه است. همچنین جای خالی علامت سوال‌هایی چون سر منشا این حرکت‌ها، از همخوانی دختر و پسر در ایام محرم در دانشگاه و سایر حرکت‌های ساختار شکنانه‌ای که در این گفتار نمی‌گنجد و حتی آنچه با کمال تاسف شاهد آن بودیم همه وقتی رخ می‌دهد که شورای ناظر بر این فعالیت‌ها کارایی خود را از دست داده و دُور می‌خورد.

گفتني است جمعي از تشكل‌هاي انقلابي سبزوار به همراه  فرمانده سپاه اين شهرستان نسبت به نمايش اينفيلم واكنش نشان دادند.

نگراني ضدانقلاب از ترويج سبك‌زندگي اسلامي/راديوفردا:«مفاتيح‎الحيات» پرفروش شده چون ادارات مي‎خرند و

پرفروش شدن كتاب «مفاتيح الحيات» آيت الله جوادي آملي موجب عصبانيت سايت‌ها و محافل ضد انقلاب شده و آنها را به موضع‌گيري‌هاي غير علمي و خيالي واداشته است.

به گزارش رجانيوز، سايت «راديو فردا» نزديك به سيا و محافل كنگره امريكا با انتشار مطلبي تحت عنوان «چگونه يک اثر در ايران پر فروش می شود يا نمی شود؟» با كنار هم قرار دادن استدلال‌هايي تلاش كرده است تا ضمن كاستن از جايگاه علمي كتاب مفاتيح الحيات و نويسنده آن، استقبال از آن را نيز غير واقعي جلوه دهد.

اما رسيدن اين كتاب به چاپ شصت و هشتم در كمتر از شش ماه امر عجيبي نيست؛ مخصوصا براي افرادي كه در نمايشگاه كتاب امسال از روبروي غرفه انتشارات اسراء عبور كرده باشند و با ازدحام بيش از حد حول و حوش آن مواجه شده باشند. استقبال مخاطبان نمايشگاه از اين كتاب به حدي بود كه در همان روزهاي اوليه نمايشگاه چاپ‌هاي ابتدايي كتاب تمام شد و كار به پيش‌ثبت نام براي ارسال پستي  كتاب بعد از نمايشگاه كشيده شد.

ادامه نوشته

من و تو جای خدا نشست!

شبکه من و تو در برنامه "بفرمائید شام" این سوال را برای شرکت کنندگان مسابقه مطرح کرد که اگر جای خدا بودند با بندگان خود چه می کردند؟ این سوالات کاملا به صورت هدفمند از سوی شبکه مطرح می شود.
جام فرهنگی؛ هدف شبکه من و تو از اینکه می پرسد اگر جای خدا بودید چه می کردید، چیست؟ مهمان مرد که از این سوال کاملا شوکه شده بود لحظاتی بعد که دوربین او را به تنهایی برای مصاحبه فراخواند به این نکته اشاره کرده و با گفتن اینکه "واقعا سوال های عجیب و غریبی می پرسید یعنی چه که اگه جای خدا بودی چه می کردی؟" به نوعی اعتراض خود را نشان داد.   اما مهمان زن که آرایش و پوششی زننده و نامتعارف هم داشت با بیان اینکه خدا عادل است و در این شکی نیست، با لهجه فارسی دست و پاشکسته گفت: ولی تنها چیزی که داشتم، خیلی بنده هامو آزمایش نمی کردم، الان اگر دقت کنید مثلا هر مساله ای برای آدم پیش می آید می گویند خدا داره آزمایش ات می کنه تا ببینه چطوری؟ تا اندازه مثلا تا چه حد قدرتمندید تا چه حد چی هستی؟ قوی هستی... ولی خب از کارهای دیگه سخت و سخت تر، به خاطر همین هیچ وقت چی نمی کردم، هیچ وقت بندهامو مورد آزمایش قرار نمی دادم. چون واقعا می دونستم واقعا زجر است.   اما نکته ای که در حرف های مهمان زن وجود دارد اینکه در ابتدا خداوند را با قاطعیت عادل خطاب می کند ولی در انتها امتحان های الهی را زجر آور می خواند و می دانیم که صفت عدل در مقابل ظلم و ستمگری است وقتی می گوئیم امتحان خداوند زجر آور است العیاذ بالله خواسته یا ناخواسته نسبت ظلم به خداوند می دهیم! پس ابتدا و انتهای سخن فرد فوق کاملا متناقض است.   اما هدف شبکه من و تو از طرح چنین سوالاتی چه می تواند باشد؟ با توجه به نوع پوشش زننده و آرایش غلیظ، روابط آزاد و مختلط بین زنان و مردان نامحرم، سرو مشروبات الکلی و به طور خلاصه زیر پا گذاشتن تمام خطوط قرمز مذهبی مردم مسلمان ایران در این برنامه و سپس طرح چنین سوال و پاسخ هایی که نشان دهد شرکت کنندگان دارای اعتقادات مذهبی هستند، به نظر می رسد من و تو به دنبال جاانداختن نگاه التقاطی به دین است و از آنجا که غالب شرکت کنندگان ایرانی و البته مسلمان هستند در واقع می خواهند اسلام التقاطی یا همان اصطلاح معروف اسلام آمریکایی را جابیندازند که در آن هم می شود اسما مسلمان بود و هم می توان به هیچ یک از آداب اسلامی پایبند نبود و هم می توان در ظاهر و به زبان اعتقادات خود را جاری ساخت.   اما توضیحاتی درباره برنامه بفرمائید شام بفرمایید شام' یا 'گسترو دیپلماسی'؟ برنامه "بفرمایید شام" برنامه ای است که در شبکه ماهواره ای "من و تو 1" ساخته و پخش می شود. این برنامه در ابتدا توسط یکی از استودیوهای رسانه ای انگلیس به نام آی تی وی (ITV) " و تحت عنوان "Come Dine With Me"(به معنای بیا با من شام بخور) تولید و پخش می شد که من و تو 1 بعدها حق ساخت و پخش این برنامه را دریافت کرد. در این برنامه، 4 شرکت کننده که هرگز یکدیگر را ندیده اند، باهم رقابت می کنند و هر شب یک نفر از شرکت کنندگان در خانه خود به صرف شام و پذیرایی، میزبان 3 نفر دیگر خواهد شد.   اما این تنها ظاهر مسابقه است. آنچه باعث تولید چنین برنامه ای شده، ترویج "لایف استایل" و همچنین استفاده از "گسترو دیپلماسی" یا همان "دیپلماسی غذا" است.   بفرمایید شام و ترویج سبک زندگی غربی بدون تردید دستگاه دیپلماسی لندن قصد ندارد با صرف هزینه هنگفت و جایزه میلیونی، صرفا دستپخت ایرانیان را ارتقا دهد و نسبت به اولویت های دیپلماسی انگلیسی خود علیه ایران بی اعتنا باشد.     قهرمان اصلی بفرمایید شام، که در واقع بخشی از مخاطبان شبکه من و تو 1 هستند؛ برای حضور در مسابقه لازم است که به منزل میزبان آن شب بروند؛ لذا طبق گزاره های سبک زندگی غربی، همراه خود یک بطری مشروب الکلی به خانه میزبانی که اولین بار در خانه او میهمان می شوند می برند. از آنجا که مخاطب این برنامه، مسلمان و ایرانی است، در گام نخست، خطوط قرمز شرعی مخاطب را در می نوردد و شرب خمر را عادی سازی و قبح زدایی نموده و به امری متعارف و مقبول بدل می کند.   پس از ورود به منزل میزبان، از آنجا که شرکت کنندگان عموما 2 زن و 2 مرد هستند که تاکنون همدیگر را هرگز ندیده اند، پس از اولین دیدار با هم دست داده و جنس های مخالف یکدیگر را می بوسند، که این امر به طور مشخص از سوی تهیه کنندگان برنامه توصیه می شود.   نوع دکوراسیون منزل میزبان، نوع پوشش افراد، طرز رفتار و معاشرت شرکت کنندگان و همچنین اصطلاحات غیر فارسی که در کلام آنها به طور ناخودآگاه به کار برده می شود عموما بر اساس سبک زندگی غربی است.   نوع پیش‌غذاها ، غذاها و دسرها نیز نیت این برنامه را برای تغییر ذائقه مخاطب ایرانی به ذائقه غربی، فاش می کند.   مراوده ای که میان زنان و مردان در این برنامه صورت می گیرد، مروج روابطِ باز میان زن و مرد مسلمان ایرانی است.   برخلاف اینکه عموم زنان جامعه انگلیس بسیار کم آرایش می کنند؛ آرایش زنان شرکت کننده در این برنامه غلیظ و زننده است و صرفا برای مخاطب ایرانی در نظر گرفته می شود.

«يك خانواده محترم»؛ تصويرِ جنگل‌شهري به نام ايران

محمدصادق علیزاده

 «يك خانواده محترم» چيست؟ محتواي اين جعبه در بسته چه بوده كه تاكنون، نمايش‌ها و اكران‌هاي به شدت محدود آن واكنش‌هاي شديد اين چنيني داشته است؟ از ياد نبريم كه اين حجم مخالفت‌ها نتيجه اكران‌ها خصوصي و محدود اثر جديد مسعود بخشي بوده است و نفس اين مسأله خود به شدت معنادار است. "يك خانواده محترم" يك فيلم سياسي نيست. گاه فيلمساز به دليل زاويه‌هايي كه با حاكميت و جمهوري اسلامي دارد، نوك تيز محتواي تصويري خود را به سمت حاكميت نشانه مي‌گيرد. چنين فضايي را با تساهل و تسامح مي‌توان بستر سياسيِ مورد پسندِ جشنواره‌پسند ناميد. در چنين  فضايي -فارغ از هرگونه بحث و قضاوت در خصوص اثر سينمايي- آنچه مهم است آنكه فيلم بيشتر به يك بيانيه سياسي شبيه مي‌شود. با اين نگاه "يك خانواده محترم" فيلمي سياسي نيست. 

اثر مسعود بخشي(كارگردان) نه حاكميت بلكه به طور مستقيم، مردم و فرهنگ اين مرز و بوم را هدف گرفته است. جامعه و فرهنگ ايراني در "يك خانواده محترم" يك «هرج‌و‌مرج‌شهرِ بي‌قانون» است كه افراد انساني آن بويي از روحيات عالي انساني نبرده‌اند. مردم اين جامعه يا محتكر ارزاق عمومي‌اند يا انسان‌هاي بي‌عاطفه و بي‌فرهنگي كه با يك محرك كوچك در كوچه و خيابان به جان يكديگر مي‌افتند يا انسان‌هاي رواني و وسواسي و مريضِ پوشيده در لعاب حجاب و ادعيه و قرآن كه اگر قرص‌هاي خود را مصرف نكنند، حتي نفس كشيدن و آب خوردن را بر اطرافيان خود تنگ مي‌كنند. زهره-شخصيت محجبه فيلم كه از نظر نشانه‌شناختي، نمادي از انسان‌هاي مذهبي جامعه ايراني محسوب مي‌شود- چنين فردي است. او در كودكي همبازي بابك حميديان-استاد دانشگاهي كه از فرانسه وارد ايران تيره و تاريك و لجن‌گرفته مي‌شود و تنها شخصيت مثبت فيلم محسوب مي‌شود- بوده كه قرباني تجاوز برادر ناتني‌اش مي‌شود و بعدها به همسري همين برادرناتني در مي‌آيد. در فيلم هيچ شخصيت مثبتي ديده نمي‌شود كه از نظر نشانه‌شناسي، رنگ و بوي اين مرز و بوم را داشته باشد. 

نظام سياسي در هر جامعه‌اي برونداد و عينيت بيروني منظومه فكري و معرفي مردم اهالي آن فرهنگ است. با اين نگاه، حاكميت سياسي در هر جامعه‌اي پوسته بيروني آن جامعه محسوب مي‌شود. حال اگر آثار و محصولات فرهنگي در تقابل با حاكميت سياسي در واقع پوسته نخست جامعه را هدف  گرفته‌اند. آنچه در اين فيلم اهميت دارد آنكه تقريبا براي نخستين بار و با مشاركت بخشي از حاكميت و در داخل خاك كشور، نوك تيز اين سياه‌نمايي از پوسته نخست و حاكميت عبور كرده و در يك نگاه كلان جامعه‌شناختي، فرهنگ و جامعه ايراني را دنيايي تيره و تار به تصوير مي‌كشد. اين مسأله وقتي مهم‌تر مي‌شود كه در نظر داشته باشيم با اين رويكرد، خط قرمزها باز هم به ضرر جامعه و فرهنگي ايراني و جمهوري اسلامي جابجا شده و عمق پيدا كرده است و مهم‌تر آنكه اين جابجايي با مشاركت بخشي از حاكميت(سيمافيلم) محقق شده است.

نكته مهم‌تري كه در اين ميان انسان را آزار مي‌دهد، بازي‌هاي يك بام و دو هواي محمد آفريده در مقام تهيه‌كننده اين فيلم است. آفريده در بخش‌هايي از مصاحبه خود در 17 فرودين سال 89 مدعي شده بود قصد دارد، فيلمي بلند با استانداردهاي سينماي جهان به ياد حماسه آزادي خرمشهر بسازد. وي در اين مصاحبه اظهار مي‌كند: « اكنون كه دنياي تحت سلطه رسانه‌ها مي‌كوشد كشور ما را يك طرفه منزوي جلوه دهد، بايد با شناخت قواعد پيچيده بين‌المللي به توان، تجربه و فرهنگ غني و ديرينه ايراني اسلامي خود تكيه داشته باشيم و همانگونه كه جوان‌هاي پرشورمان در خرمشهر حماسه آفريدند، ما نيز از تجارب جديد نهراسيم.» 

وي در بخش‌هاي ديگري از مصاحبه خود با خبرگزاري فارس به مشاركت چند کشور خارجي (فرانسه) در اين طرح اشاره مي‌كند: «در اين پروژه كه ماجراي آن در شهر تهران مي گذرد و داستاني خانوادگي دارد، از عوامل حرفه‌اي سينماي ايران استفاده خواهد شد و همه عوامل نيز ايراني هستند اما در پخش بين‌المللي آن چندين كشور مشاركت خواهند داشت.» دوستاني كه بعضا در نمايش‌ها و اكران‌های محدود، «يك خانواده محترم» را ديده‌اند، اذعان دارند كه نام «خرمشهر» نه خرمشهرِ دوران دفاع مقدس كه تركيب «خرم‌+‌شهر» است كه قرار است در كنار وضعيت تاريك و جنگل‌مآب ايران، يك پارادوكس معنايي و تناقض‌آميز از وحشي‌هاي انسان‌نمايِ ايران امروز را تداعي كند. حال بايد از آقاي آفريده پرسيده اين اثر چقدر با آنچه كه وي در مصاحبه 17 فروردين سال 89 عنوان داشته‌ است قرابت دارد؟ 

آفريده در يادداشتي كه نهم آبان‌ماه 1391 در اختيار رسانه‌ها قرار داده‌، از خود اين چنين ياده‌كرده‌ است: «بنده هم قرار بود همراه دوستان شهید خود در کاروان آسمانی دفاع مقدس باشم، اما دست تقدیر و حکمت خدای حکیم، ما را در این گرد و غبار ماندگار کرد تا الطاف خفیه خود را نمایان سازد.» سوال اصلي اينجاست كه اين عبارات چه قرابت و تناسبي دارد با آنچه كه وي در «يك خانواده محترم» از ايران امروز و فرهنگ و مردم اين مرز و بوم به تصوير كشيده‌ است؟! «شهيد» مفهومي است كه با دفاع از فرهنگ و مردم اين مرز و بوم و كندن دندان طمع بيگانه گره مي‌خورد، حال اين مفهوم چه تناسبي دارد با اثري كه با مشاركت بيگانه، اين ديار و مردم آن را جنگلي مخوف به تصوير مي‌كشد كه همه افراد انساني آن به يكديگر طمع مالي و جاني و جنسي دارند؟!

در نهايت اين سياهه را با بخش‌هايي از همان يادداشت فوق كه آفريده در آن به تشريح ديدگاه مديرگروه «انقلاب و دفاع مقدس» سيمافيلم در خصوص «يك خانواده محترم» مي‌پردازد به پايان مي‌برم. مشتي از نمونه خرواري از عملكرد مرزبانان فرهنگي جمهوري اسلامي در بحبوحه جنگ نرم: «بعد از شروع تدوین فیلم، بنده درخواست قسط پنجم را به سیما فیلم ارسال كردم. گفتند باید فیلم مونتاژ شده را ببینند. تدوین فیلم دو ماه در خارج از کشور طول کشید و پس از پایان تدوین، با سفر به فرانسه یک نسخه نهایی که فقط نیاز به صداگذاری و تصحیح رنگ برخی صحنه‌ها داشت را برای دیدن گروه و تايید قسط به ایران آوردم. جلسه‌ای را با آقای رحیم‌زاده(مديرگروه انقلاب و دفاع مقدس) هماهنگ کردم. با خود گفتم که مطمئنا حساسیت‌های سیما فیلم بیشتر از من خواهد بود. پس از دیدن فیلم، آقای رحیم‌زاده گفت که دست شما درد نکند. فیلم یک سر و گردن از تله فیلم‌های تولیدی سیمافیلم، بالاتر است. تنها نکته‌ای که اشاره کردند در آغوش گرفتن شهید توسط مادرش بود که گفتند برای نمایش در تلویزیون باید اصلاح شود.»